گنجور

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱

 

زاهد، به تو تقوی و ریا ارزانی

من دانم و بی‌دینی و بی‌ایمانی

تو باش چنین و طعنه می‌زن بر من

من کافر و من یهود و من نصرانی

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مستزاد

 

هرگز نرسیده‌ام من سوخته جان،

روزی به امید

وز بخت سیه ندیده‌ام، هیچ زمان،

یک روز سفید

قاصد چو نوید وصل با من می‌گفت،

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

با این همه عقل و دانش و بینش و هوش

نایاب بشد دست و زبان دیده و گوش

بستى لب و چشم خویش، گشتى خاموش

حیران و پریشان دلى از حیله‌ى موش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

گر از غم دل ز دیدگان خون بارى

دامان تو طوفان شود اندر زارى

امید تو حاصل نشود در بر من

بیهوده کشى از طمع خود خوارى

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

یا دیده‌ى خصم را بدوزم به خدنگ

یا پنجه‌ى او به خون ما گردد رنگ

القصه در این زمانه با صد فرهنگ

یک کشته بنام به ز صد مرده به ننگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

عشق آمد و شد به جانم اندر تک و پوست

تا کرد مرا تهى و پر کرد ز دوست

اجزاى وجودم همگى پوست گرفت

فانى ز من و بر من و باقى همه دوست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

از شب‌نم عشق خاک عالم گل شد

صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

چون عشق و خرد متفقا فال زدند

یک قطره از آن چکیده، آنهم دل شد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

عاقل به کنار آب تا پل می‌جست

دیوانه‌ى پا برهنه از آب گذشت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

آنان که بکنج عافیت بنشستند

دندان سگ و دهان مردم بستند

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۲۳

 

افکند بغربت فلک بیباکم

آواره بکرد گردش افلاکم

یا رب ز کدام چشمه نوشم آبى؟

آیا بکدام گوشه باشد خاکم؟

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۲۳

 

دشمن ز برم برفت و من شاد شدم

و از غصه و درد و رنج آزاد شدم

دیدم رخ عیش و چون ندیدم رخ خصم

صید دیگرى بودم و صیاد شدم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

گر قسمت ما از تو جفا افتاده است

آن نیز هم از طالع ما افتاده است

داری لب و دندان و دهان شیرین

تلخی زبانت از کجا افتاده است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

دل جز ره عشق تو نپوید هرگز

جز محنت و درد تو نجوید هرگز

صحرای دلم عشق تو شورستان کرد

تا مهر کسی دگر نروید هرگز

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

از بس که زدم شیشه ی تقوی بر سنگ

و زبس که به معصیت فرو بردم چنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند زکفار فرنگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم

 

دل جز ره عشق تو نپوید هرگز

جز محنت و درد تو نجوید هرگز

صحرای دلم عشق تو شورستان کرد

تا مهر کسی دگر نروید هرگز

در عشق هوای وصل جانان نکنم

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

هرگز دل من زعلم محروم نشد

کم ماند زاسرار که مفهوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز

معلومم شد که هیچ معلوم نشد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

ای آن که دلم غیر جفا از تو ندید

وی از تو حکایت وفا کس نشنید

قربان سرت شوم بگو از ره لطف

لعلت به دلم چه گفت، کزمن برمید

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

مجموعه ی کونین به آئین بستن

کردیم تفحص ورقا بعد ورق

حقا که نخواندیم و ندیدیم در او

جز ذات حق و شؤون ذانیه حق

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

در خانه دلم گرفت از تنهائی

رفتم به چمن چو بلبل شیدائی

چون دید مرا سر و سهی سر جنباند

یعنی به چه دلخوشی به بستان آئی

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

آن کس که صناعتش قناعت باشد

کردار وی از جمله ی طاعت باشد

زنهار طمع مدار الا زخدا

کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد

شیخ بهایی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱
sunny dark_mode