گنجور

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۱

 

ای رحمت و جودِ بینهایت از تو

در هر جزوی هزار آیت از تو

گر جملهٔ آفاق، ضلالت گیرد

ممکن نبود به جز هدایت از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۲

 

ای شمّهٔ لطف تو بهشت افروزی

دوزخ ز تف آتش قهرت سوزی

گرنامهٔ دردِ تو فرو باید خواند

پنجاه هزار ساله دارم روزی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۳

 

هم بر کف ودود، مُلْک بتوانی راند

هم با همه، هم بی همه، بتوانی ماند

گر مُهر نهادم ازخموشی بر لب

تو نامهٔ سر به مُهر بتوانی خواند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۴

 

ای آن که کمال خرده دانان دانی

خاصیتِ پیران و جوانان دانی

گردر وصفت زبانم از کار بشد

دانم که زبان بی زبانان دانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۵

 

ای آن که به حکم، ملک میرانی تو

وز دل، خطِ نانوشته، میخوانی تو

گر باتو نگویم که چگویم در دل

نا گفته وناشنیده میدانی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۶

 

جان حمد تو از میانِ جان میگوید

مستغرق تو هر دو جهان میگوید

گر شکرِ تو این زبان نمیداند گفت

یک یک مویم به صد زبان میگوید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۷

 

گر دست دهد غم تو یک دم، آن به

آن دم چو بود به ز دو عالم، آن به

چون نیست ستایش ترا هیچ زبان

هم با تو گذاشتم ترا، هم آن به

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۸

 

هم در بر خود خواندگان داری تو

هم از درِ خود راندگان داری تو

هم خوانده و هم رانده فرو ماندهاند

ای بس که فرو ماندگان داری تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۹

 

ای گم شده دیوانه وعاقل، در تو

سر رشتهٔ ذرّه ذرّه حاصل،‌در تو

تادر دل من صبح وصال تو دمید

گم شد دو جهان دردلم ودل در تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۰

 

هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید

هم فهم ترا گرد جهان میجوید

ای راحت جان ودل! عجب ماندهام

تو در دل ودل ترا به جان میجوید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۱

 

چون نیست کسی در دو جهان دمسازت

کس نتواند شناخت هرگز رازت

در حاضریت ز خویش غایب شدهام

ای حاضر غایب! ز که جویم بازت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۲

 

چون حاضر غایبی فغان بر چه نهم

چون از تو نشان نیست نشان بر چه نهم

آخر چو تو با منی و من با تو به هم،

این درد فراق جاودان بر چه نهم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۳

 

ای خلق دو کون ذکر گویندهٔ تو

ای جملهٔ کاینات پویندهٔ تو

هرچند به کوشش نتوان در تو رسید

تو با همهای و همه جویندهٔ تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۴

 

ای آن که چنانکه مصلحت میدانی

کارکِهْ و مِهْ به مصلحت میرانی

رزّاق و نگاهدار هر حیوانی

سازندهٔ کار خلق سرگردانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۵

 

چون ذُلِّ من از من است و چون عزّ از تو

عزْ چون طلبد این دل عاجز از تو

چون هر چه که داری تو سرش پیدا نیست

قانع نشوم به هیچ هرگز از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۶

 

گه تحفه به نالهٔ سحرگاه دهی

گه تشریفم برای یک آه دهی

زان میخواهم بیخودی خویش که تو

بیخود کنی آنگاه بخود راه دهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۷

 

در ملک دو کون پادشاهی میکن

جان و دل ما وقف الهی میکن

چون مینتوان گفت که تو زان منی

من زان توام تو هرچه خواهی میکن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۸

 

ای در دلِ من نشسته جانی یا نه

از پیدایی چنین نهانی یا نه

آن چیز که هرگز بنخواهم دانست

با بنده بگو که تا تو آنی یا نه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۹

 

ملکِ غم تو هر دو جهان بیش ارزد

دردِ تو شفاء جاودان بیش ارزد

من خاکِ دَرِ توام، که خاکِ درِ تو

یک ذره به صد هزار جان بیش ارزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۶۰

 

جانا دایم میان جان بودی تو

بر خلق نه پیدا نه نهان بودی تو

دو کون بسوختیم و خاکستر آن

دادیم به باد ودرمیان بودی تو

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱۶
sunny dark_mode