گنجور

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

ای گوشت خران دنبه ارزان نیکوست

هر چند گران خرند ارزان نیکوست

در شیوه کره تاختن رابض را

زین یک نیکو نیست ولی زان نیکوست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای یار حجاب ما همه از ماییست

کثرت همه از ماست که در یکتا نیست

نی نی غلطم که در احد کثرت نیست

کثرت همه وسواس دل هر جاییست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

در دیده ی ابر این زمستان نم نیست

گویی که مگر آب به دریا هم نیست

در آب گوارش کمی شد پیدا

یک قطره ز قطره های چشمم کم نیست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

ای یار اگر از بدو ازل وصلی نیست

پس متقلبات عصر را اصلی نیست

گر نه ز برای اتصال من و تست

پس چیست که هیچ وصل بی فصلی نیست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

خون آمد و پیراهن چشمم بگرفت

خوش یافت مگر مأمن چشمت بگرفت

از بس که به غمزه خون ناحق کردی

خونی که چنین دامن چشمت بگرفت

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

ختمست به غمزه دلبری بر چشمت

مستست چو چشم نرگس تر چشمت

در چشم تو چون کسی نیاید هرگز؟

جز خون دلم که آمد اندر چشمت

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

گفتی که کی آمد و کجا بود و کجاست؟

چندین حیرت در رهت ای دوست چراست؟

آن همچو من و تو استحالت نکند

کژ می نگری از آن نمی بینی راست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

از دست رقیبان مخالف چپ و راست

با یارم اگر وصل نمی آید راست

تا خود چه خیال می پزد افسرده

دیوار حجاب نیست جانان با ماست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

چشم تو ز بس که کرد خون از چپ و راست

در خون چو دلم غرق شد آنک پیداست

گر خون دلم نه غمزه ی شوخ تو ریخت

پس دامن چشم مستت آلوده است؟

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

با یار بگفتم به زبانی که مراست

گر آرزوی روی تو جانم برخاست

چون روی تو ماه نیست روشن، گفتم

چون قد تو سرو نیست، می گویم راست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

هر صبح که جام عشق گیرم بر دست

سرمایه نیستی کنم در سر هست

هر لحظه برانگیخت قیامت ز وجود

هر جرعه ز جان تو که در جام بنشست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

دیرست که خواجه مجددین از سر دست

ننوشت و نکرد یاد ما چیزی هست

کو معتمدی که گوید اسباب معاش

گر می شود اطلاق براتی بفرست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

در دامن دوستان دانا زن دست

گر دانایی توان ز نادانی رست

با آنک سخن ز نیستی باید گفت

هرگز نتوان گفت ز هستیت هست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

گویند که ای زمام دل داده ز دست

چونست که شوریده و مستی پیوست

از زلف تو یک حلقه و صد بیدل صد

وز جام تو یک جرعه و صد عاشق ماست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

ای دل چو بدو نیک جهان بر گذرست

شادی کن و غم مخور که دنیا سمرست

سر گشتگی من و تو از چرخ مدان

کو هم ز من و تو نیز سرگشته تر است

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

زان روی که روی عاشقان در یادست

یک رو نی، که رویها بسیارست

یک روی شو و روی بگردان ز دو روی

زیرا که دو روی روی در دیوارست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

می گر چه که طبع تلخ، شورانگیز ست

موتی است حقیقت که حیات آمیزست

کندست ازو فهم فرو بسته دهان

با عقلش از آن همیشه دندان تیزست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

با دیده و ره ندیده بسیار کس است

با دیده وری رو اگرت دست رس است

نادیده به خویشتن به جایی نرسی

در خانه اگر کس است این نکته بس است

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

گر هیچ هدایتی کند عزمی جست

داریم توکلی و تسلیمی سست

ما گر چه گناهکار و بد کرداریم

یا رب همه امید به بخشایش توست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

دیدار به ما نمود و در پرده نشست

نگشاده ره وصال و در، بر ما بست

با ما نه به صورت و به معنی با ما

آنجا که من نیست، ببین آنجا هست

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode