گنجور

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

احداث زمانه را چو پایانی نیست

و احوال جهان را سر و سامانی نیست

چندین غم بیهوده به خود راه مده

کاین مایهٔ عمر نیز چندانی نیست

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

آن کس که درون سینه را دل پنداشت

گامی دو نرفته، جمله حاصل پنداشت

علم و ورع و زهد و تمنا و طلب

این جمله رهند، خواجه منزل پنداشت

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

ای در طلب آن که لقا خواهی یافت

وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت

با توست خدا و عرش اعظم دل توست

با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

راهی ست دراز و دور، می باید رفت

آنجات اگر مراد برناید، رفت

تن مرکب توست تا به جایی برسی

تو مرکب تن شوی، کجا شاید رفت؟

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

آرامِ مَنا! کجاست آرامگهَت

ره سوی تو کو؟ که سوی من باد رهت

زین روی که مه به شب بُوَد، روزِ رهی

شب گشت در آرزوی روی چو مهت

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج

چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج

بنشین به تأنی و بر آسا از رنج

و آن گنج به معیار خرد بر خود سنج

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

هستی تو سزای این و صد چندین رنج

تا با تو که گفت کاین همه بر خود سنج

از خوردن و خواستن بر آسا و بباش

و آرام گزین که خفته ای بر سر گنج

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای کرده فریبنده جهانت گستاخ

می آیی و می روی در او پهن و فراخ

گویی نرسد مرگ به من؛ چون نرسد؟

نه پای وی آبله، نه کفشش سوراخ

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

عمر تو اگر فزون شود از پانصد

افسانه شوی عاقبت از روی خرد

باری چو فسانه می شوی، ای بخرد

افسانهٔ نیک شو، نه افسانهٔ بد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

چون درد توام در این دل ریش افتاد

بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد

چون دیده به جستجوی رویت برخاست

از آرزوی تو اشک در پیش افتاد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

دل نعره زنان ملک جهان می طلبد

پیوسته وجود جاودان می طلبد

مسکین خبرش نیست که صیاد اجل

پی بر پی او نهاده، جان می طلبد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

غم با لطف تو شادمانی گردد

عمر از نظر تو جاودانی گردد

گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک

آتش همه آب زندگانی گردد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد

سودای توام، بی سر و بی سامان کرد

لطف و کرم تو، جسم را چون جان کرد

در خاک عمل بهتر از این نتوان کرد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

در عشق تو جان بوالهوس می میرد

چون شعله ز انبوهی خس می میرد

روزی که دلم به طره بستی، گفتم

کاین مرغ آخر در این قفس می میرد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

یاد تو کنم دلم چنان برخیزد

که امید به کلی از جهان برخیزد

آیا بودا که از میان من و تو

ما بین فراق از میان بر خیزد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

چندان برو این ره که دویی برخیزد

گر هست دویی، به رهروی برخیزد

تو او نشوی، ولی اگر جهد کنی

جایی برسی کز تو، تویی برخیزد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

دنیا مطلب تا همه دین ات باشد

دنیا طلبی، نه آن ، نه این ات باشد

بر روی زمین، زیر زمین وار بزی

تا زیر زمین، روی زمین ات باشد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

چون نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره فرو چکید و نامش دل شد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

تا داروی او درد مرا درمان شد

پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد

جان و دل و تن، هر سه حجاب ره بود

تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند

چون آینه از هستی خود بی خبرند

گر روشنیی می طلبی، آینه وار

در خود منگر، تا همه در تو نگرند

باباافضل کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰
sunny dark_mode