خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
این صبح همان و آن شب تار همان
ما شش در و این چهار دیوار همان
استاد زمانه یک سبق داده به ما
تکرار همان و باز تکرار همان
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
چون در کف روزگار گشتیم زبون
چون ساغر عشق و آرزو گشت نگون
جاسوس خرد دگر چه جوید از ما
گوید که از این شهر کشد رخت برون
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
افسوس که زندگی دمی بود و غمی
قلبی و شکنجهای و چشمی و نمی
یا جور ستمگری کشیدن هر روز
یا خود به ستمکشی رساندن ستمی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
ای سرو روان که نخل امید منی
وی مایهٔ جان که عمر جاوید منی
در شهر شما که آسمان پر ابر است
مهتاب منی، فروغ خورشید منی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
در باغ جهان تو هم گل زیبایی
بویا و دلانگیز و چمنآرایی
عمریست که گلهای دگر میخندند
این غنچهٔ تر چرا تو لب نگشایی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
چه باشد زندگانی را بهایی
فسرده از نمی، خشک از هوایی
ز مطبخ سالها تا مستراحیم
مگر این زندگی یابد بقایی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
از بس خوش و مست و دلربا میآیی
چون باد بهار جانفزا میآیی
دل خانهٔ عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا میآیی