رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۹
ای رتبهٔ تاج و تخت را کرده بلند
وی گردن سرکشانت در خم کمند
شاهست سوار گشته بر اسب سمند
یا کرده طلوع آفتاب از الوند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۰
خاکم که به هیچ کس گذارم نبود
آبم که به هیچ کس مدارم نبود
بادم که به هیچ جا قرارم نبود
نارم که ز سوختن کنارم نبود
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۱
هر چیز که پرتوی بتو در تابد
اندیشه مکن که نیک باشد یا بد
زنهار به جز در خرابات مکوب
کانجاست که هر که هر چه خواهد یابد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۲
این خلق جهان به یکدگر کینه ورند
گویا که ز مرگ خویشتن بیخبرند
همچون دو سگ گرسنه از بهر شکم
از روی حسد بیکدگر مینگرند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۳
دل جز بغمش، بهر چه در ساخته بود
خود را ز حضور دور انداخته بود
عشقم بسر ار سایه نینداخته بود
عقلم ز برای هیچ در باخته بود
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۴
تا در ره عشق پای از سر نشود
ایمان با کفر ما برابر نشود
تا آینه از آه منور نشود
بر روی کسی گشاده این در نشود
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۵
از خواری شاگرد و ز فخر استاد
صد چاک به جیب هستیم پیش افتاد
ز استاد بگشوم آمد اینحرف آزاد
فریاد زدانش و ز نادانی داد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۶
تا گلگون اشک و چهره کاهی نشود
دل مشرق انوار الهی نشود
سالک که ز سر خویش واقف گردد
او عارف اسرار کماهی نشود
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۷
حسن عملم ز برگ کاهی پی شد
راه ازلم ز برق آهی طی شد
از عمر حضر نشد جز اینم معلوم
کی صبح بهر شادمانی دی شد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۸
در گوش هر آنکه این صدا بنشیند
مشکل که در این طلب ز پا بنشیند
از بوی گلی مرغ دلم از جا شد
اکنون حیرانست کجا بنشیند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۴۹
عشقم مجنون و هرزهگو میسازد
عقلم مفتی شهر او میسازد
گرم است میان عقل و عشقم صحبت
میسوزد این مرا که او میسازد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۰
تا چند دلا تیره و تارت دارند
حیرانم من، بهر چکارت دارند
مانندهٔ دزدی که کشندش بردار
سر گشته درین پای چو نارت دارند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۱
تا چند رضی به گیر و دارت دارند
گیرم بخزان چو نوبهارت دارند
بر خیز رضی سنگ گرانی موقوف
کاینده و رفته انتظارت دارند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۲
ما را سر و برگ خویش و بیگانه نماند
زان افسونهٰا بغیر افسانه نماند
دیوانه شدم در غم ویرانهٔ خویش
افسوس که ویرانه به دیوانه نماند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۳
صد شکر که یادت همه از یادم برد
وین هستی موهوم ز بنیادم برد
گفتم که دمی گریه کنم آهم سوخت
رفتم که دمی آه کشم بادم برد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۴
در وادی معرفت نه گیر است و نه دار
کانجا همه بر هیچ نهٰادند سوار
رفتم که زمعرفت زنم دم، گفتا
دریا به دهان سگ مگردان مردار
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۵
ای آنکه ز عشق تو مرا نیست قرار
زین بیش بدست غصه خاطر مسپار
بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر
بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۶
تا کی ز جفای چرخ باشم من زار
جان خسته و دل شکسته خاطر افکار
چشمم بیدار بعکس بختم ایکاش
بختم بودی بجای چشمم بیدار
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۷
فریاد که سبحه در کفم شد زنار
افسوس که یار عاقبت شد اغیار
گفتم که بهیچ کار هرگز نایم
چیزی نبودکه او نباشد در کار
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۸
چون سیل که آخر بنشیند ز خروش
در مجلس اهل حال گشتیم خموش
گفتم بگوش آنچه نبینند به چشم
دیدیم بچشم آنچه نبینند به گوش