گنجور

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

آهنگ حجاز می‌نمودم من زار

کامد سحری به گوش دل این گفتار

یارب، به چه روی جانب کعبه رود

گبری که کلیسیا از او دارد عار

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

از دام دفینه، خوب جستیم آخر

بر دامن فقر خود نشستیم آخر

مردانه گذشتیم، زآداب و رسوم

این کنده ز پای خود شکستیم آخر

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

گفتم که کنم تحفه‌ات ای لاله عذار

جان را، چو شوم ز وصل تو برخوردار

گفتا که بهائی، این فضولی بگذار

جان خود ز من است، غیر جان تحفه بیار

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

از نالهٔ عشاق، نوایی بردار

وز درد و غم دوست، دوایی بردار

از منزل یار، تا تو ای سست قدم

یک گام زیاده نیست، پایی بردار

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

در بزم تو ای شمع، منم زار و اسیر

در کشتن من، هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن کنی، که از رشک بسوز

سویم نکنی نگه، که از غصه بمیر

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز!

دوری کن و در دامن عزلت آویز!

انسان مجازیند این نسناسان

پرهیز! ز انسان مجازی، پرهیز!

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

از سبحهٔ من، پیر مغان رفت ز هوش

وز نالهٔ من، فتاد در شهر خروش

آن شیخ که خرقه داد و زنار خرید

تکبیر ز من گرفت، در میکده دوش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای زاهد خود نمای سجاده به دوش

دیگر پی نام و ننگ، بیهوده مکوش

ستاری او چو گشت در عالم فاش

پنهان چه خوری باده؟ برو فاش بنوش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

کردیم دلی را که نبد مصباحش

در خانهٔ عزلت، از پی اصلاحش

و ز «فر من الخلق» بر آن خانه زدیم

قفلی که نساخت قفلگر مفتاحش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

از ذوق صدای پایت، ای رهزن هوش

وز بهر نظارهٔ تو ای مایهٔ نوش

چون منتظران به هر زمانی صد بار

جان بر در چشم آید و دل بر گوش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ

وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

یک چند، میان خلق کردیم درنگ

ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ

آن به که ز چشم خلق پنهان گردیم

چون آب در آبگینه، آتش در سنگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

در چهره ندارم از مسلمانی رنگ

بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ

آن روسیهم که باشد از بودن من

دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال

آسوده دلی، در آن محال است، محال

این طرفه که تحصیل بدین خون جگر

در هر دو جهان، جمله وبال است، وبال

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

عمری است که تیر زهر را آماجم

بر تارک افلاس و فلاکت، تاجم

یک شمه ز مفلسی اگر شرح دهم

چندان که خدا غنی است، من محتاجم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

غمهای جهان در دل پر غم داریم

وز بحر الم، دیدهٔ پر نم داریم

پس حوصلهٔ تمام عالم باید

ما را که غم تمام عالم داریم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

افسوس که عمر خود تباهی کردیم

صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم

در دفتر ما نماند یک نکته سفید

از بس به شب و روز سیاهی کردیم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

بی روی تو، خونابه فشاند چشمم

کاری به جز از گریه، نداند چشمم

می‌ترسم از آنکه حسرت دیدارت

در دیده بماند و نماند چشمم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

یکچند، در این مدرسه‌ها گردیدم

از اهل کمال، نکته‌ها پرسیدم

یک مسله‌ای که بوی عشق آید از آن

در عمر خود، از مدرسی نشنیدم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

ما با می و مینا، سر تقوی داریم

دنیا طلبیم و میل عقبی داریم

کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند

این است که نه دین و نه دنیا داریم

شیخ بهایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode