گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد

خال تو مرا حال تبه خواهد کرد

زلف تو مرا به باد بر خواهد داد

چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

تا ساخته شخص من و پرداخته‌اند

در زیر لگد کوب غم انداخته‌اند

گوئی من زرد روی دلسوخته را

چون شمع برای سوختن ساخته‌اند

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

گر وصل تو دست من شیدا گیرد

وین درد و فراق راه صحرا گیرد

هم حال من از روی تو نیکو گردد

هم کار من از قد تو بالا گیرد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

لب هر که بر آن لعل طربناک نهد

پا بر سر نه کرسی افلاک نهد

خورشید چو ماه پیش رویش به ادب

هر روز دو بار روی بر خاک نهد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

از شدت دست تنگی و محنت برد

در خیمه ما نه خواب یابی و نه خورد

در تابه و صحن و کاسه و کوزهٔ ما

نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

زین گونه که این شمع روان می‌سوزد

گوئی ز فراق دوستان می‌سوزد

گر گریه کنیم هر دو با هم شاید

کو را و مرا رشتهٔ جان می‌سوزد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

قومی ز پی مذهب و دین می‌سوزند

قومی ز برای حور عین میسوزند

من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت

ویشان همه در حسرت این میسوزند

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

دل با رخ دلبری صفائی دارد

کو هر نفسی میل به جائی دارد

شرح شب هجران و پریشانی ما

چون زلف بتان دراز نائی دارد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

وصف لب او سخن چو آغاز کند

وان رنگ رخش که بر سمن ناز کند

از غنچه شنو چو غنچه لب بگشاید

وز گل بطلب چو گل دهن باز کند

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

دانا ز می و مغانه می نگریزد

وز چنگ و دف و چغانه می نگریزد

یک شاهد و دو ندیم و سه جام شراب

البته از این سه گانه می نگریزد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

هر لحظه رسد به من بلائی دیگر

آید به دلم زخم ز جائی دیگر

بر درد سری کز فلکم راست بود

امروز فزود درد پائی دیگر

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

ای در سر هر کس از تو سودای دگر

در راه تو هر طایفه را رای دگر

چیزی ز تو هر کسی تمنا دارد

ما جز تو نداریم تمنای دگر

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

از شوق توام هست بر آتش خاطر

بی‌وصل توام نمیشود خوش خاطر

در حسرت ابرو و سر زلف خوشت

پیوسته نشسته‌ام مشوش خاطر

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

ای لعل لبت به دلنوازی مشهور

وی روی خوشت به ترکتازی مشهور

با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل

همچون شب یلدا به درازی مشهور

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

ای دل پس از این انده بیهوده مخور

زین پیش غم بوده و نابوده مخور

جان میده و داد طمع و حرص مده

غم میخور و نان منت آلوده مخور

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر

بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر

رفتی به سفر عظیم نیکو کردی

آن روز مبادا که تو یک بار دگر

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

ای دل پس از این غصهٔ ایام مخور

جز نی مطلب همدم و جز جام مخور

مرسوم طمع مدار و تشریف مپوش

ادرار قلم بر نه و انعام مخور

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

دل در پی عشق دلبرانست هنوز

وز عمر گذشته در گمانست هنوز

گفتیم که ما و او بهم پیر شویم

ما پیر شدیم و او جوانست هنوز

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

نه یار نوازد بکرم یک روزم

نه بخت که بر وصل کند پیروزم

چون شمع برابر رخش گه گاهی

از دور نگه می‌کنم و میسوزم

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

بیم است که در بیخودی افسانه شوم

وانگشت نمای خویش و بیگانه شوم

ای عقل فضول میدهد زحمت من

ناگاه ز دست عقل دیوانه شوم

عبید زاکانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode