گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

چیزی که به گل داده خدا زیبائیست

وان نیز که داده سرور ار عنائیست

اما به تو آن چه داده از پا تا سر

اسباب یگانگی و بی‌همتائیست

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

ای گشته وثاق کمترین مولایت

پرنور ز نعلین فلک فرسایت

پا اندازی به رنگ رخسارهٔ تو

آورده ز خجلت که کشد در پایت

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

خسرومنشی که دور خواندش فرهاد

در واقعه دیدم که به من اسبی داد

این واقعه را معبران می‌گویند

تعبیر مراد است مرادست مراد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

فرهاد ز کوه کندن بی‌بنیاد

آوازهٔ شهرتش در افاق افتاد

این نادرهٔ فرهاد اگر کوه نکند

صد کوه طلا به منعم و مفلس داد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

خورشید سپهر سر بلندی بهزاد

کز مادر دهر از همه عالم زیر سرت

گفتند که بر بستر ضعف است ملول

بهر شعفش به دلف بشین باد آن ضاد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

آزار تو دور از تن زیبای تو باد

بهبود تو خاطر اعدای تو باد

تا درد ز پای تو شود بر چیده

هر سر که بود فتاده در پای تو باد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

بی‌تحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد

پیغام رسان رقعه به ان بحر و داد

چشمی به سواد رقعه بنده نکرد

کاهی به بهای تحفهٔ بنده نداد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

در عهد تو کامرانی خواهم کرد

از عمر گروستانی خواهم کرد

دست چو ز تحفه کوتهست از پی عذر

در پای تو جان فشانی خواهم کرد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

یاری که به نیش غم دلی ریش نکرد

بر من ستم از طاقت من بیش نکرد

هرچند که انتظار بسیارم داد

آخر نه وفا به وعده خویش نکرد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

خواهمچو جزا طرح عقاب اندازد

جرم دو جهان به جرم من ضم سازد

تا عفو که چشم کائناتست بر آن

چشم از همه پوشیده به من پردازد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

این آب که شعلهٔ‌وش ز جا می‌خیزد

وز میل به ذیل باد می‌آویزد

ماناست به اشگ محتشم کز تف دل

می‌جوشد و از درون برون می‌ریزد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

آن دست که نخل قد آدم ریزد

نخلی به نزاکت قدت کم ریزد

گر نازکیت به سر و آزاد دهند

چون باد صبا بجنبد از هم ریزد

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

گاه از همه وجه طامعم می‌دانند

گاه از همه باب حاتمم می‌دانند

می‌آمی‌زند راستی را به دروغ

آنها که زبان به این و آن می‌رانند

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

ای بی تو چو هم دم به من خسته نموده

آیینه که بینم این تن غم فرسود

آمد به نظر خیالی اما آن نیز

چون نیک نمود جز خیال تو نبود

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

آن خسرو فرهاد لقب کز ره جود

هر ساتل به من تفقدی می‌فرمود

بی‌لطفیش امسال اگر وزن کنم

هم سنگ به کوه بیستون خواهد بود

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

عفوی که ز اندازه بدر خواهد بود

ظرفش ز جهان وسیع‌تر خواهد بود

در ساحت صحرای گناهی که مراست

جا یافته بیش جاوه گر خواهد بود

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

این بنده که ملک نظم پیوستش بود

تسخیر جهان مرتبهٔ پستش بود

در دست نداشت غیر اشعار نفیس

در پای تو ریخت آنچه در دستش بود

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

آن ابر عطا که حاتمش کرده سجود

پیوسته چو بسته بر رخ مادر جود

ناچار ما چار شدیم از کرمش

راضی و ازو نیامد آن هم به وجود

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

چون داد قضا صیقل مرآت وجود

در شرم تو اغراق به نوعی فرمود

کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز

عکست شود اندر رخ از آیننه نمود

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

چادر شب بستر خود ای طرفه‌نگار

گر شب بسر افکنی و گردی سیار

از شمع و چراغ پر شود روی زمین

وز شعشعهٔ پر ز مه سپهر سیار

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode