گنجور

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۶

 

خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم

برخاستی و به دیدنت زنده شدیم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۸

 

از بهر دل یکی به دست آوردن

مطبوع نباشد دگری آزردن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۲

 

صاحبدل نیک سیرت علامه

گو کفش دریده باش و خلقان جامه

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۷

 

این باد و بروت و نخوت اندر بینی

آن روز که از عمل بیفتی بینی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۸

 

آن گوی که طاقت جوابش داری

گندم نبری به خانه چون جو کاری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۹

 

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی

آنست که جوری که توانی نکنی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۸۰

 

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست

تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

زآن گه که تو را بر من مسکین نظر است

آثارم از آفتاب مشهورتر است

گر خود همه عیب‌ها بدین بنده در است

هر عیب که سلطان بپسندد هنر است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴

 

دانی که چه گفت زال با رستم گرد؟

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد

چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷

 

فرق است میان آن که یارش در بر

تا آن که دو چشم انتظارش بر در

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

درویش و غنی بنده این خاک درند

و آنان که غنی ترند محتاج ترند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست

کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست

گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

آنان که به کنج عافیت بنشستند

دندان سگ و دهان مردم بستند

کاغذ بدریدند و قلم بشکستند

وز دست زبان حرف‌گیران رستند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار

بازی و ظرافت به ندیمان بگذار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست

بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

منشین ترش از گردش ایام که صبر

تلخ است ولیکن بر شیرین دارد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

پیش که بر آورم ز دستت فریاد

هم پیش تو از دست تو گر خواهم داد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

آن را که به جای توست هر دم کرمی

عذرش بنه ار کند به عمری ستمی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

ماری تو که هر که را ببینی بزنی

یا بوم که هر کجا نشینی بکنی

سعدی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode