عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹
بردار صراحیی ز خمار
بربند به روی خرقه زنار
با دردکشان دردپیشه
بنشین و دمی مباش هشیار
یا پیش هوا به سجده درشو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
ای عشق تو کیمیای اسرار
سیمرغ هوای تو جگرخوار
سودای تو بحر آتشین موج
اندوه تو ابر تند خونبار
در پرتو آفتاب رویت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱
در عشق تو گم شدم به یکبار
سرگشته همی دوم فلکوار
گر نقطهٔ دل به جای بودی
سرگشته نبودمی چو پرگار
دل رفت ز دست و جان برآن است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵
عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز
تا خاص خودم گرفت کلی
مینگذارد مرا به من باز
بگرفت مرا چنان که مویی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹
ای روی تو شمع پردهٔ راز
در پردهٔ دل غم تو دمساز
بی مهر رخت برون نیاید
از باطن هیچ پرده آواز
از شوق تو میکند همه روز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز
تا چند کنی کرشمه آغاز
بستی در دیده از جهانم
بر روی تو دیده کی کنم باز
ای جان تو در اشتیاق میسوز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷
دوش آمد و گفت از آن ما باش
در بوتهٔ امتحان ما باش
گر خواهی بود زندهٔ جاوید
زنده به وجود جان ما باش
عمری است که تا از آن خویشی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰
گر مرد رهی ز رهروان باش
در پردهٔ سر خون نهان باش
بنگر که چگونه ره سپردند
گر مرد رهی تو آن چنان باش
خواهی که وصال دوست یابی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱
در عشق تو من توام تو من باش
یک پیرهن است گو دو تن باش
چون یک تن را هزار جان است
گو یک جان را هزار تن باش
نی نی که نه یک تن و نه یک جانْست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲
درکش سر زلف دلستانش
بشکن در درج درفشانش
جان را به لب آر و بوسهای خواه
تا جانت فرو شود به جانش
جانت چو به جان او فروشد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳
هر مرد که نیست امتحانش
خوابی و خوری است در جهانش
میخفتد و میخورد شب و روز
تا مغز بود در استخوانش
فربه کند از غرور پهلو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵
میشد سر زلف در زمین کش
چون شرح دهم تو را که آن خوش
از تیزی و تازگی که او بود
گویی همه آب بود و آتش
پر کرده ز چشم نرگسینش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷
ترسا بچهٔ شکر لبم دوش
صد حلقهٔ زلف در بناگوش
صد پیر قوی به حلقه میداشت
زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش
آمد بر ِمن شراب در دست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰
ای دل ز جفای یار مندیش
در نه قدم و ز کار مندیش
جویندهٔ در ز جان نترسد
گل میطلبی ز خار مندیش
با پنجهٔ شیر پنجه میزن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳
ای از همه بیش و از همه پیش
از خود همه دیده وز همه خویش
در ششدر خاک و خون فتاده
در وصف تو عقل حکمت اندیش
در عالم عشق عاشقان را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰
ای عشق تو با وجود هم تنگ
در راه تو کفر و دین به یک رنگ
بی روی تو کعبهها خرابات
بی نام تو نامها همه ننگ
در عشق تو هر که نیست قلاش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱
ای عقل گرفته از رخت فال
بر زلف تو وقف جان ابدال
از زلف تو حل نمیتوان کرد
یک شکل ز صد هزار اشکال
شرح سر زلف تو دهم من
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴
ای برده به آبروی آبم
وز نرگس نیم خواب خوابم
تا روی چو ماه تو بدیدم
افتاده چو ماهیی ز آبم
چون شد خط سبز تو پدیدار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰
دریاب که رخت برنهادم
روی از عالم بدر نهادم
هم غصه به زیر پای بردم
هم پای به آن زبر نهادم
نایافته وصل جان بدادم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱
بر درد تو دل از آن نهادم
کان درد برای جان نهادم
از مال جهانم نیم جان بود
با درد تو در میان نهادم
از در سرشک و گوهر اشک
[...]