مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲
رفتیم بقیه را بقا باد
لابد برود هر آنک او زاد
پنگان فلک ندید هرگز
طشتی که ز بام درنیفتاد
چندین مدوید کاندر این خاک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳
جانی که ز نور مصطفی زاد
با او تو مگو ز داد و بیداد
هرگز ماهی سباحت آموخت
آزادی جست سرو آزاد
خاری که ز گلبن طرب رست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴
آن کز دهن تو رنگ دارد
انصاف که رزق تنگ دارد
وان کس که جدل ببست با تو
با عمر عزیز جنگ دارد
ماهی که بیافت آب حیوان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵
این قافله بار ما ندارد
از آتشِ یارِ ما ندارد
هرچند درختهای سبزند
بویی ز بهار ما ندارد
جان تو چو گلشن است لیکن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶
بیچاره کسی که زر ندارد
وز معدن زر خبر ندارد
بیچاره دلی که ماند بیتو
طوطیست ولی شکر ندارد
دارد هنر و هزار دولت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷
دل بیلطف تو جان ندارد
جان بیتو سر جهان ندارد
عقل ار چه شگرف کدخداییست
بی خوان تو آب و نان ندارد
خورشید چو دید خاک کویت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸
آن کس که ز تو نشان ندارد
گر خورشیدست آن ندارد
ما بر در و بام عشق حیران
آن بام که نردبان ندارد
دل چون چنگست و عشق زخمه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹
بیچاره کسی که می ندارد
غوره به سلف همیفشارد
بیچاره زمین که شوره باشد
وین ابر کرم بر او نبارد
باری دل من صبوح مستست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰
آن خواجه خوش لقا چه دارد
آیینهاش از صفا چه دارد
هان تا نروی تو در جوالش
رختش بطلب که تا چه دارد
اندر سخنش کشان و بو گیر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱
آن خواجه خوش لقا چه دارد
بازار مرا بها چه دارد
او عشوه دهد از او تو مشنو
رختش بطلب که تا چه دارد
نقدش برکش ببین که چندست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲
پرکندگی از نفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
ور زان که نیاز پیش آری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳
آن کس که ز جان خود نترسد
از کشتن نیک و بد نترسد
وان کس که بدید حسن یوسف
از حاسد و از حسد نترسد
آن کس که هوای شاه دارد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۴
آن جا که چو تو نگار باشد
سالوس و حفاظ عار باشد
سالوس و حیل کنار گیرد
چون رحمت بیکنار باشد
بوسی به دغا ربودم از تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵
ای کز تو همه جفا وفا شد
آن عهد و وفای تو کجا شد
با روی تو سور شد عزاها
بی روی تو سورها عزا شد
شد بیقدمت سرا خرابه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶
روزم به عیادت شب آمد
جانم به زیارت لب آمد
از بس که شنید یاربم چرخ
از یارب من به یارب آمد
یار آمد و جام باده بر کف
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۷
آن یوسف خوش عذار آمد
وان عیسی روزگار آمد
وان سنجق صد هزار نصرت
بر موکب نوبهار آمد
ای کار تو مرده زنده کردن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۸
برخیز که ساقی اندرآمد
وان جان هزار دلبر آمد
آمد می ناب وز پی نقل
بادام و نبات و شکر آمد
آن جان و جهان رسید و از وی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹
جان از سفر دراز آمد
بر خاک در تو بازآمد
در نقد وجود هر چه زر بود
از گنج عدم به گاز آمد
بی مهر تو هر که آسمان رفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۰
آن شعله نور میخرامد
وان فتنه حور میخرامد
شب جامه سپید کرد زیرا
کان ماه ز دور میخرامد
مستان شبانه را بشارت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۱
امروز نگار ما نیامد
آن دلبر و یار ما نیامد
آن گل که میان باغ جانست
امشب به کنار ما نیامد
صحرا گیریم همچو آهو
[...]