گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

دود دل ما نشان سوداست

وان دود که از دلست پیداست

هر موج که می‌زند دل از خون

آن دل نبود مگر که دریاست

بیگانه شدند آشنایان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

دل آمد و دی به گوش جان گفت

ای نام تو این که می‌نتان گفت

درنده آنک گفت پیدا

سوزنده آنک در نهان گفت

چه عذر و بهانه دارد ای جان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸

 

گویم سخن شکرنباتت

یا قصه چشمه حیاتت

رخ بر رخ من نهی بگویم

کز بهر چه شاه کرد ماتت

در خرمنت آتشی درانداخت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹

 

در شهر شما یکی نگاریست

کز وی دل و عقل بی‌قراریست

هر نفسی را از او نصیبیست

هر باغی را از او بهاریست

در هر کویی از او فغانیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

آمد رمضان و عِید با ماست

قفل آمد و آن کلید با ماست

بربست دهان و دیده بگشاد

وان نور که دیده دید، با ماست

آمد رمضان به خدمتِ دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

گر جام سپهر، زهر‌پیماست

آن در لب عاشقان چو حلواست

زین واقعه گر ز جای رفتی

از جای برو که جای این جاست

مگریز ز سوز عشق زیرا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲

 

من سر نخورم که سر گران‌ست

پاچه نخورم که استخوان‌ست

بریان نخورم که هم زیان‌ست

من نور خورم که قوت جان‌ست

من سر نخوهم که باکلاهند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳

 

گر می‌نکند لبم بیانت

سر می‌گوید به گوش جانت

گر لب ز سلام تو خموش است

بس هم سخن است با نهانت

تن از تو همی‌کند کرانه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

پرسید کسی که ره کدامست

گفتم کاین راه ترک کامست

ای عاشق شاه دان که راهت

در جست رضای آن همامست

چون کام و مراد دوست جویی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

مر عاشق را ز ره چه بیمست

چون همره عاشق آن قدیمست

از رفتن جان چه خوف باشد

او را که خدای جان ندیمست

اندر سفرست لیک چون مه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

امروز جنون نو رسیده‌ست

زنجیر هزار دل کشیده‌ست

امروز ز کندهای ابلوج

پهلوی جوال‌ها دریده‌ست

باز آن بدوی به هجده‌ای قلب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

آن را که در آخرش خری هست

او را به طواف رهبری هست

بازار جهان به کسب برپاست

زین در همه خارش و گری هست

تا خارششان همی‌کشاند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

ای گشته ز شاه عشق شهمات

در خشم مباش و در مکافات

در باغ فنا درآ و بنگر

در جان بقای خویش جنات

چون پیشترک روی تو از خود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

ای کرده میان سینه غارت

ای جان و هزار جان شکارت

جز کشتن عاشقان چه شغلت

جز کشتن خلق چیست کارت

می‌کش که درست باد دستت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

آن خواجه اگر چه تیزگوش است

استیزه کن و گران فروش است

من غره به سست خنده او

ایمن گشتم که او خموش است

هش دار که آب زیر کاه است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

آن ره که بیامدم کدامست

تا بازروم که کار خامست

یک لحظه ز کوی یار دوری

در مذهب عاشقان حرامست

اندر همه ده اگر کسی هست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

ای از کرم تو کار ما راست

هر جای که خرمی‌ست ما راست

عاشق به جهان چه غصه دارد

تا جام شراب وصل برجاست

هر باد چغانه‌ای گرفته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹

 

دوش از بت من جهان چه می‌شد

وز ماه من آسمان چه می‌شد

در پیش رخش چه رقص می‌کرد

وز آتش عشق جان چه می‌شد

چشم از نظرش چه مست می‌گشت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰

 

ای عشق که جمله از تو شادند

وز نور تو عاشقان بزادند

تو پادشهی و جمله عشاق

همرنگ تو پادشه نژادند

هر کس که سری و دیده‌ای داشت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱

 

هر چند که بلبلان گزینند

مرغان دگر خمش نشینند

خود گیر که خرمنی ندارند

نه از خرمن فقر دانه چینند

از حلقه برون نه‌ایم ما نیز

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode