گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

جاوید زی ای تو جان شیرین

هرگز دل تو مباد غمگین

از راه وفا گسسته ای دل

بر اسب جفا نهاده ای زین

عاشق‌ترم ای پسر ز خسرو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

ای خواب ز چشم من برون شو

ای مهر درین دلم فزون شو

ای دیده تو خون ناب می‌ریز

ای قد کشیده سرنگون شو

آتش به صفات خویش در زن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

پر کن صنما هلاقنینه

زان آب حیات راستینه

زان می که چو از خم سفالین

تحویل کند در آبگینه

حاجی به شعاع او به شب در

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

ای پیشهٔ تو جفانمایی

در بند چه چیزی و کجایی

باری یک شب خیال بفرست

گر ز آنکه تو خود همی نیایی

در باختن قمار با دوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

ای راه ترا دلیل دردی

فردی تو و آشنات فردی

از دام تو دانه‌ای و مرغی

در جام تو قطره‌ای و مردی

بی روی تو روح چیست بادی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

ای آنکه رخ چو ماه داری

رخسارهٔ من چو کاه داری

آیین دل سمنبران را

بر سیم ز سیب جاه داری

بر عرصهٔ شطرنج خوبی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

انصاف بده که نیک یاری

زو هیچ مگو که خوش نگاری

در رود زدن شکر سماعی

در گوی زدن شکر سواری

مه جبهت و آفتاب رویی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

ای زبدهٔ راز آسمانی

وی حلهٔ عقل پر معانی

ای در دو جهان ز تو رسیده

آوازهٔ کوس «لَنْ تَرانی»

ای یوسف عصر همچو یوسف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

تو آفت عقل و جان و دینی

تو رشک پری و حور عینی

تا چشم تو روی تو نبیند

تو نیز چو خویشتن نبینی

ای در دل و جان من نشسته

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

عاشق نشوی اگر توانی

تا در غم عاشقی نمانی

این عشق به اختیار نبود

دانم که همین قدر بدانی

هرگز نبری تو نام عاشق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در صفت معشوق روحانی و تجلیات نورانی

 

دل بی لطف تو جان ندارد

جان بی تو سر جهان ندارد

ناید ز کمال عقل عقلی

تا نام تو بر زبان ندارد

ناید ز جمال روح روحی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در وحدانیت ذات باری

 

ای ذات تو ناشده مصور

اثبات تو کرده عقل باور

اسم تو ز حد و رسم بیزار

ذات تو ز جنس و نوع برتر

محمول نه‌ای چنانکه اعراض

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۹ - در نعت امام هشتم (ع)

 

دین را حرمیست در خراسان

دشوار ترا به محشر آسان

از معجزه‌های شرع احمد

از حجت‌های دین یزدان

همواره رهش مسیر حاجت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

هر جا که روضه‌ایست وردیست

هر جا که ناله‌ایست دردیست

گیتی همه سر به سر کلوخی ست

قسم تو از آن گلوخ گردیست

هر کز تو به خرقه‌ای فزونست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۰

 

ای صدر اجل قوام دولت

در صدر به جز تو کس نیاید

گیتی چو تو پر هنر نبیند

گردون چو تو نامور نزاید

حاشا که زیان مال هرگز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - در رثای محمد بهروز

 

اعتقاد محمد بهروز

کرد روزیش از آن جهان آگاه

چون به از زر به عمر هیچ ندید

زر به درویش داد و عمر به شاه

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۹

 

زشتم خواندی و راست گفتی

من نیز بگویم ار نجوشی

من زشت بهم تو خوب ایرا

من شاعرم و تو ... فروشی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۳ - این چند بین را فضل بن یحیی بن صاعد هروی به سنایی فرستاد و در آن درخواست دیدار کرد

 

هستی به حقیقت ای سنایی

در دیدهٔ عقل روشنایی

مقبول همه صدور گشتی

این کار تو نیست جز خدایی

آیم بر تو به طبع زیراک

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode