عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲
چون لعل توام هزار جان داد
بر لعل تو نیم جان توان داد
جان در غم عشق تو میان بست
دل در غمت از میان جان داد
جانم که فلک ز دست او بود
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲
بودی که ز خود نبود گردد
شایستهٔ وصل زود گردد
چوبی که فنا نگردد از خود
ممکن نبود که عود گردد
این کار شگرف در طریقت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱
دل درد تو یادگار دارد
جان عشق تو غمگسار دارد
تا عشق تو در میان جان است
جان از دو جهان کنار دارد
تا خورد دلم شراب عشقت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
زین درد کسی خبر ندارد
کین درد کسی دگر ندارد
تا در سفر اوفکند دردم
میسوزم و کس خبر ندارد
کور است کسی که ذرهای را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
عشق تو به سینه تاختن برد
وآرام و قرار من ز من برد
تن چند زنم که چشم مستت
جانی که نداشتم ز تن برد
صد گونه قرار از دل من
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸
هر دل که وصال تو طلب کرد
شب خوش بادش که روز شب کرد
در تاریکی میان خون مرد
هر که آب حیات تو طلب کرد
وآنکس که بنا در این گهر یافت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷
دل دست به کافری بر آورد
وآیین قلندری بر آورد
قرائی و تایبی نمیخواست
رندی و مقامری بر آورد
دین و ره ایزدی رها کرد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
چون پرده ز روی ماه برگیرد
از فرق فلک کلاه برگیرد
بی روی چو ماه او دم سردم
از روی سپهر ماه برگیرد
صاحبنظری اگر دمم بیند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
گر آه کنم زبان بسوزد
بگذر ز زبان جهان بسوزد
زین سوز که در دلم فتادست
میترسم از آن که جان بسوزد
این سوز که از زمین دل خاست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹
در راه تو هر که راهبر شد
هر لحظه به طبع خاک تر شد
هر خاک که ذرهٔ قدم گشت
در عالم عشق تاج سر شد
تا تو نشوی چو ذره ناچیز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴
چون عشق تو داعی عدم شد
نتوان به وجود متهم شد
جایی که وجود عین شرک است
آنجا نتوان مگر عدم شد
جانا می عشق تو دلی خورد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳
در عشق به سر نخواهم آمد
با دامن تر نخواهم آمد
بی خویش شدم چنان که هرگز
با خویش دگر نخواهم آمد
از حلقهٔ عاشقان بی دل
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶
لعل تو به جان فزایی آمد
چشم تو به دلربایی آمد
چون صد گرهم فتاد در کار
زلفت به گرهگشایی آمد
با زنگی خال تو که بر ماه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
سرمست به بوستان برآمد
از سرو و ز گل فغان برآمد
با حسن نظارهٔ رخش کرد
هر گل که ز بوستان برآمد
نرگس چو بدید چشم مستش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷
آن را که غمت به خویش خواند
شادی جهان غم تو داند
چون سلطنتت به دل درآید
از خویشتنش فراستاند
ور هیچ نقاب برگشایی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
آن را که ز وصل او خبر بود
هر روز قیامتی دگر بود
چه جای قیامت است کاینجا
این شور از آن عظیمتر بود
زیرا که قیامت قوی را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵
آنرا که ز وصل او نشان بود
دل گم شدگیش جاودان بود
آری چو بتافت شمع خورشید
گر بود ستارهای نهان بود
نتواند رفت قطره در بحر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
زلف تو که فتنهٔ جهان بود
جانم بربود و جای آن بود
هر دل که زعشق تو خبر یافت
صد جانش به رایگان گران بود
مردهدل آن کسی که او را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱
یا دست به زیر سنگم آید
یا زلف تو زیر چنگم آید
در عشق تو خرقه درفکندم
تا خود پس ازین چه رنگم آید
هر دم ز جهان عشق سنگی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲
عشق تو به جان دریغم آید
نامت به زبان دریغم آید
وصف سر زلف پر طلسمت
از شرح و بیان دریغم آید
از زلف تو سرکشان ره را
[...]