گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

نخل مدنی ثمر برآورد

پهلوی رطب شکر برآورد

حسن دگر به بصره آورد

تخلش رطب دگر برآورد

در دجله برفت پیر بغداد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

هر گل که ز خاک من بروید

عاشق شود آنکه آن ببوید

در دامن دوست خواهد آویخت

خاری که ز تربتم بروید

معشوق شهید عشق خود را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

با روی تو چیست جنت و هور

هر چیز نکو نماید از دور

ما را نظری که هست بر تست

خود حور و فرشته نیست منظور

لبهای تو کرد بر دلم سرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

چشم تو که داشت خواب بسیار

لب داشت به او شراب بسیار

آن غمزه که مست از این شراب است

از جگرم کباب بسیار

هرگز نشود دو چشم تو سیر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳

 

دل رفت و نماند عقل و تدبیر

دلبر به جفا نکرده تقصیر

آرید بمن نسیم آن زلف

دارید مرا نگه به زنجیر

باد است بگوش هوش مجنون

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۰

 

بی تو نفسی که زنده مانم

اگر می کشیم سزای آنم

هرگز نبرم زنیغ نو مهر

گر کارد رسد به استخوانم

دل را ز لبت چو سازم آگاه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۳

 

تا دست به زلف یار بردیم

صبر از دل بی قرار بردیم

سیم و زر و جان و سر بر آن در

هر چار به اختیار بردیم

جانها کردیم در سر تیغ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

خال ب نسته داغ جانم

دل سوخته اینه و کشته آنم

خاکی که بر آن نشان آن پاست

از آب بقا دهد نشانم

تارخ نهمش پس از قنا نیز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۸

 

دوش آرزونی شکسته بودم

با زلف کجش نشسته بودم

پیوند به آن طناب کرده

از رشته جان گسسته بودم

دست من و زلف یار حاشا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۳

 

صد جان ز لبت بوام گیرم

تا پیش تو دم بدم بمیرم

چندانکه بخویش میکنم فکر

جز فکر تو نیست در ضمیرم

ای دوست که پند خواهیم داد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۹

 

گر کام خود از لبت بگیرم

چون خضر به سالها نمیرم

زآن دم که تو آمدی به خاطر

فکر همه رفت از ضمیرم

دارم ز غم تو بر دل ریش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

ما از نو سخنور جهانیم

صاحب نظریم و نکته دانیم

سوز دل ما چو خط برآری

ما مردم نا نوشته خوانیم

چون نقش دهان تو معماست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۶

 

با درد تو آرمید نتوان

از داغ تو هم رهیة نتوان

گر تیغ به باره از تو بر سر

از همچو توئی برید نتوان

چون از همه دلبران گزینی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۸

 

چندین چه بلا و درد است این آه

از عشق تو بر دل من ای ماه

از مجمر سینه می بر آرم

هر لحظه هزار نکهت آه

در راه غمش به سر رو ای دل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۰

 

ای درد درون جان چه باشی

ای سوز درون نهان چه باشی

ای خون دل از زمین چه جویی

ای ناله بر آسمان چه باشی

ای اشک روان برون شو از چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶

 

خواهی که به هیچ غم نمیری

تا دست دهد پیاله گیری

می نوش به شادی و شو از او

آن دم که به دست غم اسیری

نی گفت به زیر لب همین است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

 

دل رفت به باد دلپذیری

کسی را نبود زجان گزیری

از عشق بتان جوان شود پیر

این نکه شنیده ام ز پیری

گیرم سر زلف و دارمش دوست

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode