گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

آئینهٔ ذات عین ذاتست

دانست که مجمع صفاتست

بی جود وجود حضرت او

عالم به تمام فانیاتست

می نوش مدام دُردی درد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

آمد ز درم نگار سرمست

رندانه و جام باده بر دست

صد فتنه ز هر کنار برخاست

او مست در این میانه بنشست

لب را بنهاد بر لب ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

همسایهٔ حضرت شریف است

گر سایه لطیف یا کثیف است

انسان کبیر صورت اوست

دریاب که معنی لطیف است

گر روح مدبرش بدانی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

دل مسند پادشاه عشق است

دل خلوت بارگاه عشق است

سلطان عشق است در ولایت

باقی همه کس سپاه عشق است

عشقست پناه و پشت عالم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

ما را همه شب شب وصال است

ما را همه روز روز حال است

از دولت عشق پادشاهیم

سلطانی عشق بی زوال است

گویا ز خدا خبر ندارد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰

 

درد ار داری دوا همان است

درد ار نوشی شفا همان است

با جام می ار دمی برآری

دانی که حیات ما همان است

عمریست که مبتلای دردیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵

 

درد دل ما دوای جان است

رنج غم او شفای جان است

یک جرعه ز دُرد درد جانان

والله که دوصد بهای جان است

ساقی قدحی به عاشقان ده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

عالم بدن است و عشق جان است

جان است که در بدن روان است

عشقست که عاشق است و معشوق

عشق است که عین این و آن است

عشق است که نور دیدهٔ ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

جانست که در بدن روانست

عالم بدن است و عشق جانست

تن زنده به جان و جان به جانان

دریاب که قول عاشقانست

با صورت و معنئی که او راست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

میخانه سرای عاشقان است

خود خلوت خاص عاشقانست

عالم بدن است و عشق جانان

جان است که در بدن روانست

عشقست که عاشق است و معشوق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

رندی که حریف عاشقان است

در مذهب عشق عاشق آن است

عشقست که عاشقست و معشوق

در جام جهان نما عیان است

دیوانهٔ عشق عاشق ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

مقصود توئی نه این نه آنست

وین قول همه محققانست

از مذهب و دین ما چه پرسی

آنست که رای ما برآنست

ساقی قدحی به عاشقان ده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

عالم بدنست و عشق جانست

جانست که در بدن روانست

عشقست که عاشقست و معشوق

عشقست که عین این و آنست

عشقست که نور دیدهٔ ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

یاری که ز ملک آشنائی است

داند که قماش ما کجائی است

زاهد بر مست اگر کند میل

آن میل به نزد ما هوائی است

سلطانی این جهان فانی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷

 

در خانقهی که شیخ ما اوست

سرحلقه و شیخ هر دو نیکوست

دشمن چه کنیم یار غاریم

از دوست طلب کنیم هم دوست

آیینهٔ روشنی به دست آر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

میخانهٔ دل طرب سرائیست

خوش بارگهی و خوب جائیست

گویند سرخوشیست در وی

هر دم او را ز نو نوائیست

آراسته اند خلوت دل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

تن میرد و روح پاک باقی است

خواه حیدریست و خواه نراقی است

تن زنده به جان و جان به جانان

گه مغربی است گه عراقی است

خوش جام مرصعیست پر می

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴

 

دل جام جهان نمای شاهیست

آئینهٔ حضرت الهی است

نقدیست دفینه در دل و دل

گنجینهٔ گنج پادشاهی است

روز و شب ماست زلف و رویش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹

 

هر دل که به عشق مبتلا نیست

هستش مشمر که گوئیا نیست

تا دُردی درد نوش کردیم

دل را به از این دگر دوا نیست

رندیم و مدام جام رندان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

آن وتر که غیر او احد نیست

اصل عدد است و از عدد نیست

گر دیدهٔ احولی دو بیند

چشمش بنگر که بی رمد نیست

هر هست که نیستی پذیرد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode