×
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
از عمر بسی نماند ما را
بیش از نفسی نماند ما را
هر سود و زیان که بود دیدیم
دیگر هوسی نماند ما را
ماییم و دل رمیده از خود
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
هرگز به ازین پسر نبودست
نازکتر ازین بشر نبودست
از عمر چه کام دیده باشد
دستی که در آن کمر نبودست
بس وحشی و شرم روست پیداست
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
حسن تو بچشم ما نگنجد
آن نور به هیچ جا نگنجد
باز امشبم از خیال آن روی
در دیده و دل صفا نگنجد
بی مغز سری کز آفتابی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸ - صاحب کرمی که مرگ زر دید
صاحب کرمی که مرگ زر دید
بر اوج بقا بسی نکو رفت
آن کس که نخورد و بیشتر ساخت
قارون شد و در زمین فرو رفت