گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

خواهم درین گلستان، دستوری صبا را

تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را

تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی

ای محتسب صلایی، پیران پارسا را

هر خشتی از خرابات، سرچشمه ى حیات است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

دایم وصیّت این است، از ما معاشران را

کز کف نمی توان داد، زلف سمنبران را

چیزی نمی تواند، قطع یگانگی کرد

نتوان ز هم بریدن، با تیغ دوستان را

صد کوه غم به خاطر، از سیل گریه دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما

برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما

ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم

صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما

تا بود ناله ای بود، چون نی در استخوانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

چون گرد باد حیرت، از خود رهاند ما را

سرگشتگی به جایی، آخر رساند ما را

خار ترم که بارم، بر دوش باغ و گلبن

دهقان بی مروت، بیجا دماند ما را

آسایشی که دیدم، از چشم خون فشان بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را

وآن گاه غم نباشد، بشکن سبوی ما را

مجنون ما ندارد، پروای خار این دشت

چنگال شیر عمری، زد شانه موی ما را

یارای شکوه ام کو؟ امّا محبت این نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت

روی تو حجّت ماست، ای قبله گاه حاجت

بر گرد خویش سالک، پیوسته می کند سِیر

کز نقطهٔ بدایت، سر بر زند نهایت

عاشق چو از خرابات بر بست رخت هستی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید

پروانه از چراغان، مرغ از چمن برآید

گر طره برفشاند، آن عنبرین سلاسل

شوریده سر به بویش، مشک از ختن برآید

در هر زمین که گردد، میراب عشق، دهقان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

از ناز نقش پایت، بر خاک مشکل آید

هر جا قدم گذاری، بر پارهٔ دل آید

کو قاصدی که آرد، سویت دگر پیامم

آواز دل به گوشت، از ضعف مشکل آید

از آب دیده شویم، گر باشدش نشانی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را

روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

گر رخ به ما نمایی، ای خوش لقا چه باشد؟

ما را ز ما ستانی، ای دلربا! چه باشد؟

از یار ناموافق، دوری ضرورت آمد

گر ساعتی نشینی از خود جدا، چه باشد؟

از وصل خود بریدی، گویی چه جور دیدی؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد

پروای اشتیاقم، دیرآشنا ندارد

دیوار خلق سایه چون نقش پا ندارد

در دهر پست همّت، افتاده جا ندارد

کار سپند دل را انداختم به آتش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

از حرف سست توبه، لب را گزید باید

گر لب نمی کشد می، حسرت کشید باید

در عشق ناخوش و خوش شوریدگان بدانند

مطرب دم رسایی در نی دمید باید

شاید دهد دلش را با دوست آشنایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید

داغت به جبهه دارد، رخسار می نماید

حربا، زند به عشقت از مهر نعل وارون

جوزا برهمن توست، زنار می نماید

تا رفتی از گلستان ای نوبهار خوبی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

از کارگاه نسبت، هرکس لباس پوشد

شاهد پرند و دیبا، زاهد پلاس پوشد

اول عطا که بخشد دل را، متاع هوش است

تشریف ارجمندی، طفل از حواس پوشد

بر قدّ پست قامت، کوتاه جامه زیباست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

هر سو به جلوه بردی، صبر و قرار دیگر

هر گوشه ای فکندی، در خون شکار دیگر

نرگس اگر چه خود را مخمور می نماید

چشم سیاه مستت، دارد خمار دیگر

حسنت به کار عاشق یک مو نکرد تقصیر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش

چون شمع می توان دید، در پرده آشکارش

با صد جهان شکایت، زخم دلم دهان بست

یارب چه نکته سنجد، چشم کرشمه بارش؟

سامان طرفه ای داد، عشق تو چشم ما را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

پشتم چو تیغ خم شد، از بار جوهر خویش

جز پیش خود نیارم، هرگز فرو سر خویش

گر داغ سینهٔ خود خورشید را نمایم

گردون دون ننازد دیگر به اختر خویش

دهر آرمیدگان را از جای برنیارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

آمد شبی به خوابم، آن ماه پرنیان پوش

چون صبح پیرهن چاک، چون شمع طرّه بر دوش

از تاب باده چون گل، شبنم فشان ز عارض

و ز لعل ساده چون مل، سیلاب طاقت و هوش

گیسوی مشک فامش، پیوند با رگ جان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش

بر جا گذاشتم نام، از ناتوانی خویش

چون من کسی مبادا، تنها ز یار و محرم

دل نیست، با که گویم، درد نهانی خویش؟

اشک سبک عنانم صحرانورد وحدت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

از چشم خویش باشد، باغ و بهار درویش

صد رنگ گل برآرد، اشک از کنار درویش

گر سیل فتنه گیرد، روی زمین سراسر

از جای خود نجنبد، کوه وقار درویش

مهر، آیت جمالش، کین جلوه جلالش

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode