گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۲

 

دیده ندیده هرگز نقش خیال غیرش

در خلوت دل ما نبود مجال غیرش

ما را چو التفاتی بر حال خود نباشد

کی التفات باشد ما را به حال غیرش

نوشیم دُرد دردش شادی روی رندان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۳

 

وش مطربیست عشقش بنواخت باز سازش

آسوده جان عشاق از ساز دلنوازش

خواهی که بازیابی رمزی ز راز معشوق

می باش عاشقانه با محرمان رازش

جانی که نو نیاز است جانان به جان گدازد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۸

 

تا بود عشق تو بود من عاشق تو بودم

من عاشق قدیمم کی بود تا نبودم

گم گشته بودم از خود در گوشهٔ خرابات

عشقت دلیلم آمد راهی به خود نمودم

از عشق چشم مستت جام شراب خوردم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۴

 

نقش خیال رویش دیشب به خواب دیدم

مه را به شب توان دید من آفتاب دیدم

هر سو که دید دیده دریای بیکران دید

روشن چو نور دیده ماهی در آب دیدم

جام جهان نمائی است هر شاهدی که بینم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۲

 

نقش خیال رویش بر دیده می نگاریم

درخلوتی چنین خوش پیوسته با نگاریم

جام شراب نوشیم شادی روی ساقی

رندیم و لاابالی کاری دگر نداریم

گر شاهدی بیابیم لعل لبش ببوسیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۷

 

از ما کناره کردی ما با تو درمیانیم

با ما تو این چنینی ، ما با تو آنچنانیم

روز الست با تو عهد درست بستیم

نشکسته ایم ، جاوید ثابت قدم برآنیم

نقش خیال غیرت در دیده گر نماید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۶

 

ما آشنای خویشیم بیگانگی رها کن

دُردی به ذوق می نوش درد دلت دوا کن

در بحر ما قدم نه با ما دمی برآور

آب حیات ما نوش میلی به سوی ما کن

خواهی که پادشاهی یابی چو بندگانش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۲

 

عمریست تا دل من با بیدلان نشسته

خوش گوشه ای گرفته در کنج جان نشسته

رندی حیات جاوید یابد که از سر ذوق

مستانه در خرابات خوش با مغان نشسته

سلطان عشق بنشست برتخت دل چو شاهی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

 

نقش خیال رویش برآب دیده بسته

آن نور چشم مردم در آب خوش نشسته

روز الست با او عهد درست بستیم

جاوید من بر آنم گرچه دلم شکسته

دیشب خیال رویش در خواب دید دیده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۷

 

من روح نازنینم از کالبد رمیده

من ساغر قریبم از ملک جان رسیده

مست می الستم جام بلی به دستم

در خلوتی نشستم با دلبر آرمیده

در کنج جان مقیمم با اهل دل ندیمم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۱

 

در مظهر مطهر مظهر ظهور کرده

جام جهان نما را روشن چو نور کرده

در خلوت خرابات بزم خوشی نهاده

با یار خود نشسته اغیار دور کرده

تمثال بی مثالش در آینه نموده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۲

 

لطفش کرم نموده میخانه دام کرده

در حق جمله عالم انعام عام کرده

میخانه ای چنین خوش بر ما سبیل کرده

ما را شراب داده مست مدام کرده

کرده حلال بر ما جام می محبت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۵

 

جانی که از تو نازد زیبا بود همیشه

چشمی که در تو بیند بینا بود همیشه

بلبل به دولت گل ناطق بود دو روزی

طوطی نطق عاشق گویا بود همیشه

گر در سماع عارف غوغا بود عجب نیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۸

 

راهیم و رهنمائیم هم رهرویم و همراه

هم سیدیم و بنده هم چاکریم و هم شاه

جام می لطیف است این جسم و جان که داریم

در باطن آفتابیم در ظاهریم چون ماه

گاهی چنین که بینی بر تخت چون سلیمان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۳

 

گفتم که نقش رویت گفتا در آب بینی

گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی

گفتم لبت ببوسم گفتا بیار جامی

گفتم چه می کنی گفت تا در شراب بینی

گفتم حجاب بردار تا بی حجاب بینم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵

 

ای خواجه در حجابی از خود صفا نیابی

تا ترک خود نگوئی هرگز خدا نیابی

هر جا که دردمندی باشد دواش دردیست

بی درد دل چه جوئی از ما دوا نیابی

سردار عاشقان شد منصور بر سر دار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۱

 

هر ذره ای ز عالم بنموده آفتابی

آن آفتاب تابان بسته ز من نقابی

در چشم ما نظر کن تا نور او ببینی

روشن به تو نماید منظور بی حجابی

ما سایه ایم سایه پیدا به خود نباشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

 

یاریست یار یاران یاری چگونه یاری

یاری که می توان گفت داریم یار غاری

یاری اگر ز یاری باری رسید بر وی

ما را نبود هرگز از یار خویش باری

نقش خیال رویش بر دیده می نگاریم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۸

 

ای در میان جانها از ما کنار تا کی

مستان شراب نوشند ما در خمار تا کی

ما گشتگان عشقیم بر خاک ره فتاده

ما را چنین گذاری در رهگذار تا کی

تو چشمهٔ حیاتی سیراب از تو عالم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۲

 

ای از جمال رویت نقش جهان خیالی

وی ز آفتاب رویت هر ذره ای هلالی

این مظهر مطهر روشن شد از جمالت

در آینه نمودی تمثال بی مثالی

از چشم پر خمارت هر گوشه نیم مستی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode