گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح دلشاد خاتون

 

زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل

خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل

ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو

وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل

زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح سلطان اویس

 

این وصلت مبارک وین مجلس همایون

بر پادشاه عالم فرخنده باد ومیمون

شاهی که باز چترش هر گه که پر گشاید

طاوس چرخش آید در سهیه یهمهیون

فر مانروای عالم مقصود نسل آدم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۹ - غزل

 

ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم

در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم

روزی که با تو بودم بد بخت همنشینم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۴ - دوبیتی

 

آیا کراست زهره؟ آیا کراست یارا؟

کر من برد به یارم این یک سخن که: «یارا؟

بستان ما ندارد بی طلعت تو نوری

ای سرو ناز بازآ ، بستان ما بیارا»

چنان دلخسته هجرانم امشب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین

 

خضر سفید شیبت چو دم زد از سیاهی

عین الحیات عالم سر زد ز حوض ماهی

برخاست رای هندو از ملک شام بنشست

سلطان نیمروزی در چین پادشاهی

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode