گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴

 

من مستم و ز مستی در یار می‌گریزم

زنار بسته محکم، زین نار میگریزم

هر چند بادهٔ او مرد افگنست و قاتل

من جای خویش دیدم، هشیار میگریزم

بر خار می‌نشینم، گل را ز دور بینم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷

 

ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم

بر من ترحمی کن،بنگر: که بی‌تو چونم؟

غافل شدی ز حالم، با آنکه دور بینی

عاجز شدم ز دستت، با آنکه ذوفنونم

تریاک زهر خوبان سیمست و من ندارم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

 

یاران و دوستداران جمعند و جام گردان

مطرب همیشه گویا، ساقی مدام گردان

قومی در انتظاریم، این جا دمی گذر کن

وین قوم را به لطفی از لب غلام گردان

گوینده گشته مطرب وانگه کدام گفتن؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹

 

تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان

نقش مرا فرو شست از لوح نیک نامان

ای همرهان، به منزل گر بازگشت باشد

با قوم ما بگویید احوال دل به دامان

زین پیش جمع بودم و اکنون نمی‌گذارد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶

 

ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته

نام رخ تو گل را از خاک برگرفته

آن روی را مپوشان، زیرا که در ممالک

بنیاد فتنه باشد روی قمر گرفته

دیگر ز سر نگیرد با من جفا زمانه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰

 

عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده

بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

از خاک در گذشته، افلاک در نوشته

یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

چون عاشقان جانی،در حال زندگانی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲

 

ای مرغزار جانها لعل تو آب داده

وی تب کشیده دل را زلف تو تاب داده

رویت به یک لطیفه مه را سپر شکسته

چشمت به نیم غمزه دل را جواب داده

دل را لب تو از می تاراج روح کرده

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۶

 

ای مردگان، کجایید؟ اینک مسیح زنده

هر دم لبش حیاتی در مرده‌ای دمنده

زنار او کمندی در حلق جان کشیده

ناقوس او خروشی در آسمان فگنده

ای خاکیان رنجور، آمد طبیب دلها

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴

 

دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله

گل را قبول کم شد زان روی همچو لاله

بس غصه داد و رنجم،زان منزل سپنجم

ماه چهارده شب، حور دو هفت ساله

زان زلف همچو زندان، تابنده در دندان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۵

 

با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی

راضی شدم که: بینم روی ترا به خوابی

صد نامه مشق کردم در شرح مهربانی

نادیده از تو هرگز یک نامه را جوابی

هر گه که بر در تو من آب روی جویم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۳

 

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی

با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی

گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم

خود با حکایت من دیگر نیوفتادی

چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵

 

نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی

پس عشق دیدن آن در ما پدید کردی

تا هر کسی نداند سر پرستش تو

وامق بیافریدی، عذرا پدید کردی

خورشید را بدادی نوری ز طلعت خود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۰

 

بر خسته‌ای ملامت چندین چه می‌پسندی؟

کورا نظر بپوشد شوخی به چشم‌بندی

ای خواجهٔ فسرده، خوبی دلت نبرده

گر درد ما بنوشی، بر درد ما نخندی

چون پسته لب ببستم از ذکر شکر او

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۳

 

ما با تو رسم یاری گفتیم اگر شنیدی

احوال خود به زاری گفتیم اگر شنیدی

گفتی که: باز دارم گوشی به جانب تو

ای بی‌وفا چه داری؟ گفتیم اگر شنیدی

دردی که هست ما را در دوری تو صد پی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶

 

باغ بهشت بیند بی‌داغ انتظاری

آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری

بر صیدگاه دولت نگرفته‌اند هرگز

شاهان به باز و شاهین زین خوب‌تر شکاری

چون بلبل ار بنالم واجب کند کزین سان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۹

 

ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری

نتوان شراب خوردن بی‌مطربی و یاری

یاری لطیف باید، گوینده‌ای موافق

تا می‌تواند از تن کردن بدل گذاری

آن کش نشسته باشد در خانه لاله‌رویی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۱

 

باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی

توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی

هر ساعتی به شکلی، هر لحظه‌ای بینگی

دوداز دلم برآری، خون از جگر بریزی

گر تشنه‌ای به خونم، حاکم تویی،ولیکن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۵

 

گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟

خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی

رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت

دردا! که بر نیامد خروار من به تنگی

رخ می‌نمود از اول و اکنون همی نماید

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۹

 

ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی

بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی

چون ماه عید جویم هر شب تو را، ولیکن

ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی

ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۰

 

با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی

کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی

روزی هزار نوبت از شمع عارض خود

ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی

از زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode