عقل از عقیله خیزد، عشق از جنون و سودا

یا رب، چه چاره سازم این درد را مداوا؟

عقلست در تفکر، عشقست در تحیر

این عقل در تدبر، این عشق در علالا

عقلست در تکلف، عشقست در تالف

[...]

گر دردمند گردد دل، دولتی عظیمست

چون دردمند او شد، دل بعد از آن سلیمست

در راه عشق و وحدت حیرانی است و حیرت

امید در نگنجد، چه جای ترس و بیمست؟

بعد از وفات دانی احوال جان چه باشد؟

[...]

ارنی و لن ترانی راز و نیاز باشد

نزدیک مرد عارف این هر دو باز باشد

گر رهروی، بدانی،ای معدن امانی

بیرون ازین دو منزل دریای راز باشد

در ذرها ببینی انوار حسن جانان

[...]

امروز بار دیگر آن ماه دلبر آمد

شادیست جان و دل را کان شاه کشور آمد

باز آمد آن قیامت،آن فتنه و علامت

چون ساقیان مهرو،با جام و ساغر آمد

دامی نهاد و دانه،آن دلبر یگانه

[...]

باز آفتاب دولت از بام ما بر آمد

عکس جمال ساقی در جام ما درآمد

دیدیم آنچه دیدیم در ضمن جام باده

از دولت وصالش هجران ما سر آمد

عقل اجتهاد جوید،نقل استنادجوید

[...]

دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم

دستان نمودم، اما از عربده نجستم

گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم

هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم

در عربده است عمری این عقل و عشق با هم

[...]

یارم ز در در آمد، وشتن کنید وشتن

این خانه را به وشتن گلشن کنید، گلشن

یارم ز در درآمد، با حسن و زیب و با فر

گفتم وفا نداری، خندید و گفت:«سن سن »

ای پادشاه جانها وی راحت روانها

[...]

ای ساقی دل و جان، ای نور چشم اعیان

ما توبها شکستیم، جامی بیار پنهان

ای آرزوی جانها، ای راحت روانها

یک دم بیا و بنشین، جامی بده و بستان

جامی دو سه بما ده، دل را ز غم رها ده

[...]

بشنو ز عشق رمزی، حیران مباش، حیران

یک جام به ز صد جم در بزم می پرستان

آن کس که صاف نوشد، در راه زهد کوشد

لیکن خبر ندارد از ذوق درد نوشان

ای جان جان جانم، در حال من نظر کن

[...]

سرگشته ایم و حیران در کوی مهرورزان

زان زلفهای میگون، زان چشمهای فتان

زان شیوه و ملاحت، زان حسن و زان صباحت

واله شدیم، واله، حیران شدیم، حیران

هر کس بروی و راهی، رفتند پیش شاهی

[...]

مرآت دل شکستی، ای گنج جاودانه

جان را وحید کردی آخر بهر بهانه

شب بود قوت ما، روزست قدرت ما

ما مست جام عشقیم، از باده شبانه

رحمی کن،ای طبیبم، ای دلبر حبیبم

[...]

با روی دل فروزت عیشیست جاودانی

ای منبع مکارم وی معدن امانی

عیشیست جاودانی، گر ره بری بدانی

بر چهره مشعشع گیسوی ارغوانی

از جان خبر نداری، انکار عشق داری

[...]

خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی

ماییم در هوایش دردی و داستانی

از زلف او چه گویم؟ سودای خانه سوزی

وز چشم او چه گویم؟ از باده سرگرانی

سیمرغ قاف قربیم، از آشیان پریده

[...]

یا رب، بحق لطفت کو جان عاشقان را

بهر ظهور اسما پیدا کند مظاهر

از جود بی دریغت بخشای بندگان را

یا عصمتی در اول، یا توبه ای در آخر