گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

ای ترک پارسی گو ای ماه مجلس آرا

هی هی مکن تو غفلت برخیز و می بده ها

پرده زرخ بیفکن بر گل گلاله بشکن

پائی بکوب و برخیز بزم طرب بیارا

زان بذله های شیرین زان نکته های رنگین

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

گفتی بلب رسانم از اشتیاق جانت

جان من است آن لب امشب بیار بر لب

از سرو و گل چو خواهی امشب که هست در بر

مهر وی سر و قامت مشکبوی سیم غبغب

از تاب جعد مویت وز آفتاب رویت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

آهسته ران خدا را جانها فدای جانت

نه دست در رکیبند یاران مهربانت

یکشهر از دهانت انگشت در دهانند

حرفی بگو که دانند تا چیست دردهانت

اغیار در قفا و آه منت عنان گیر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

کالای جان نه چیزیست کش سرسری توان داد

یا دل که هر دم او را بر دلبری توان داد

حق جوی همچو حلال تا سر بدار بازی

ورنه بپای هر خس کی خود سری توان داد

خود در طلب میازار یوسف بجو ببازار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

آئی چو در قیامت محشر بهم برآید

از شعله وجودت دود از عدم برآید

کوی تو گر بکاوند از نقش پای عشاق

تا هفتمین زمین هم نقش قدم برآید

گفتی که دم فروبند تا کام گیری از من

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

تا غمزه ات شبیخون در کشور سکون زد

چون غرقه مردمک دوش غوطه بموج خون زد

عقلم زسر گریزان جسمم چو شمع سوزان

عشق آتشی فروزان در پرده درون زد

شد چهره زعفرانی اشکم شد ارغوانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

جان میدهم بسوغات باد ار پیامت آرد

کاین جان بپای جانان قدر اینقدر ندارد

در نوبهار عشقت ابریست بی طراوت

تا ابر دیدگانم بر نوگلی نیارد

هر کاو که عکس ساقی در جام می ببیند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

با تیغ بر سرم تاخت آن ترک ماه منظر

ماهی هلال بر کف مهری کشیده خنجر

چشمان دو ترک خوانخوار ابروی چون دم مار

عقرب دو زلف جرار آکنده خوی بمنظر

بگشوده چین گیسو کرده گره بر ابرو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

بس خون بی گناهش در سینه بود مدغم

بس قتل داد خواهش اندر ضمیر مضمر

دل دید چون چنانش واله بماند و حیران

از تن بشد روان و شد گونه ام معصفر

در اضطراب جانم لاحول گو زبانم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

خیز ای کمند آه و در زلف او درآویز

او را بخویشتن کش با او دمی درآویز

هر چند بزم عامست و آنشمع زیب محفل

پروانه جان برافشان و زمدعی بپرهیز

نرخ شکر شکستی آب نبات بردی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳

 

ساقی بیار بوسم کز می خمار دارم

وز بحر هستی امشب میل کنار دارم

ناصح مده تو پندم کز عشق ناگزیرم

مستم بکن تو ساقی کز عقل عار دارم

در آینه شهودم کی یار رخ نماید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

این می که داد کز او سر بی خمار دارم

بحرش کجا کزین موج در در کنار دارم

زنار برگسستم زاسلام توبه کردم

ننگ است بت پرستی از سبحه عار دارم

تن خاک راه او شد اریار دید و بگذشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

 

چون دست رس نداری ای دل بوصل جانان

برخیز جان فدا کن در پای پاسبانان

گفتم که کفر بر دین چربید و عشق بر عقل

زین کار مشگل من خندند کار دانان

گفتم بدل که پیمان با گلرخان نبندی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷

 

ابریست کاو ندارد آثار فیض باران

چشمی که گریه اش نیست روز وداع یاران

لعل تو در شکرخند پرگریه چشم عاشق

بر خنده گل آری ابر است اشکباران

جانا قرار رفتن بهر سفر نهادی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

 

پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان

کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان

بی‌مهر ساقی ما جز خون نکرد در جام

شرب مدام اینست در بزم مهربانان

بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

ای خسروانِ صورت رحمی به این گدایان

تا جامه خانه دارید رحمی به بی‌قبایان

منشان به دل رقیبان در کعبه بت نگنجد

انسان به دیده بنشان بگذر ز ناسزایان

خوردی چو خون عُشّاق مگذار کشتن غیر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۰

 

ما دردمند عشقیم عطار که دوا کو

گمگشتگان راهیم آنخضر ره نما کو

ای کعبه با خرابات داری اگر چه دعوی

کو آن مقام امن و در مروه ات صفا کو

عهد مرا نپائی بر غیر آختی تیغ

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹

 

آن می که از شعاعش آتش زند زبانه

درده سحر که دارم درد سر شبانه

زآن آب شادی افزا غم را بشوی از دل

کاتش بجام افکند درد و غم زمانه

ساقی بتیر غمزه جان مرا سپر کن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

گسترده اند مستان از پرنیان ساده

در دور بزم ساقی سیمین تنان ساده

ساقی بکوی غلمان غلمان زباغ رضوان

سرویست ماه پیکر بر سر کله نهاده

خورکی کمر ببسته مه کی کله شکسته ‏

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷

 

یک پشته مشک تاتار بر دوش خویش بسته

در چین هر شکنجش چین و ختن شکسته

دزدیده بین برویش کز سحر چشم جادو

راه نظر بمردم از تیر غمزه بسته

نه دل بدست آید نه دلبرم چه سازم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode