گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

صبحست و جلوه داده مستان پیاله‌ها را

روی از نشاط خندان، گل‌ها و لاله‌ها را

در هر کنار جویی افتاده های و هویی

مرغان بلند کرده آهنگ ناله‌ها را

هر می که خورده یاری از دست گلعذاری

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

چون از می صبوحی رنگ رخش برآید

بهر نظاره ی او خورشید بر در آید

خوش آنکه سر بزانو باشم در انتظارش

ناگه چو سر بر آرم آن ماه بر سر آید

افسون پندگویان دیوانه ساخت ما را

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

افزون ز صد قیامت در دل زیار آتش

دوزخ یکی و سوزد ما را هزار آتش

در جان ز عشق سوزی در دل ز طعن داغی

یاران حذر که بارد زین روزگار آتش

دلسوزی عزیزان بر گریه ام چه حاصل

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

ای فتنه ی جمالت روی چو ماه یوسف

نیرنگ ساز خالت چشم سیاه یوسف

پیش تو مهوشان را رخ بر زمین طاعت

چون سجده ی کواکب در خوابگاه یوسف

غافل مشو که اخوان چون سر کشند ناگه

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

خرم شبی که گردد معشوق یار عاشق

مست آید و گذارد سر در کنار عاشق

ناز و عتاب شیرین از حد گذشت ترسم

زاندم که مانده باشد حیران بکار عاشق

حرفی به هیچ مکتب ننوشته آن فرشته

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

عشقم بلای جان شد، آن لعل آتشین هم

تلخست باده بر من، نیشست انگبین هم

می خوردن و جوانی زیبد ترا که دانی

آداب مجلس می، کار میان زین هم

بگذار تیغ و بستان ساغر که دور کردی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

پروانه یی که رنجد از درد و داغ مردم

باید که پر نگردد گرد چراغ مردم

گل در کنار بخشد بوی مراد آری

بی برگ را چه حاصل از گشت باغ مردم

نزدیک شد که عاشق جام مراد گیرد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

رفتیم و گرد هستی از کوی یار بردیم

داغ دل بلا جو زین لاله زار بردیم

بزم وصال دیده با داغ هجر رفتیم

از گلشنی چنین خوش این یادگار بردیم

گسترده دام همت بر وعده ی همایی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

عمریست کز سر ما میل مراد رفته

شادی و کامرانی ما را زیاد رفته

از برق نا امیدی آتش بجان فتاده

وز آه نا مرادی هستی بباد رفته

در غنچه ی دل ما رنگ بهی نمانده

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode