گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

قدری که زاید از موت اندازه قدر نیست

باید ز خویش مردن کاین عمر را قدر نیست

هر سر که آشنا نیست با پای بنده عشق

گر باشدی سر شاه در فقر معتبر نیست

با اهل درد خامی در کیش عشق کفرست

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

بازوی عشق بنهاد بر دوش ناقه دل

باری کزان نشیند تا ناف ناقه در گل

من چون کشم کمانت ای ناوکت توان کش

تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل

بگرفته تیغ روشن بنشسته بر بتوسن

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در منقبت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه

 

آن زلف باز دولت خورشید زیر بالش

هندوی سایه پرور در زیر زلف و خالش

کی آفتاب گویم روئی که بر نتابد

خورشید آسمانی با ابروی هلالش

از فرط خوبروئی زد راه عقل پیرم

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode