گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۰ - در شکر

 

خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست

بالای این سه چیز در افزای کس نیافت

چون هر سه داری از همه کس شکر بیش کن

کاین هر سه کیمیاست به یک جای کس نیافت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۱ - در مدح قاضی عمربن عبدالعزیز

 

اقضی‌القضاة عمر عبد العزیز راست

جاهی کز آن ملائکه حرز حریز کرد

او زبدهٔ جلال و چو تقدیر ذو الجلال

ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد

تبریز کعبه شد حرمش را ستون عدل

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - در مرثیهٔ امام محمد یحیی

 

خاقانیا به سوک خراسان سیاه پوش

که اصحاب فقه گرد سوادش سپاه برد

عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش

نزدیک آفتاب لباس سیاه برد

دهر از سر محمد یحیی ردا فکند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۲

 

تو مار صورتی و همیشه شکرخوری

خاقانی است طوطی و دایم جگر خورد

این هم ز بخشش فلک و جود عالم است

کان را که خاک باید خوردن، شکر خورد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح خاموشی

 

خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست

چند از زبان نیافته سودی زیان کشد

گو محرمان بخرده کفن بر کتف کشند

او بر در خدای کفن بر روان کشد

نای است بی‌زبان به لبش جان فرو دمند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۳ - در مدح مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز

 

ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ

در مشرقین ز جاه تو کسب ضیا کند

درگاه توست قبلهٔ پاکان و جان من

الا طواف قبلهٔ پاکان کجا کنند

تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹ - در مرثیهٔ خواجه ناصر الدین ابراهیم عارف گنجه‌ای

 

خاقانیا عروس صفا را به دست فقر

هر هفت کن که هفت تنان در رسیده‌اند

در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ

بازان کز آشیان طریق پریده‌اند

همچون گوزن هوی برآورده در سماع

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۶

 

خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریز

کان حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند

آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید

با آدمی مطالبهٔ نان همان کند

بس مور کو به بردن نان ریزه‌ای ز راه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دولت نو است و کار نو و کارکن نو است

مرد قیاس شاه نو از کارکن کنند

از من رسان به کارکن شاه یک سخن

کزادگان ذخیره ازین یک سخن کنند

گو عدل کن چنان که همه یاد تو کنند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دور کمال پانصد هجرت شناس و بس

کان پانصد دگر همه دور محال بود

خلقند متفق که چو خاقانیی نزاد

این پانصدی که مدت دور کمال بود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود

 

رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان

درهای آسمان معانی گشوده بود

شد نفس مطمنهٔ او باز جای خویش

که آواز ارجعی هم از آنجا شنوده بود

دست کمال بر کمر آسمان نشاند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۴

 

خاقانیا ز عارضهٔ درد دل منال

کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید

بیمار روزگار هم از اهل روزگار

روی بهی ندید که جز روبهی ندید

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۵

 

روزی میان بادیه بر لشکر عجم

دست عرب چو غمزهٔ ترکان سنان کشید

دیوان میغ رنگ سنان‌کش چو آفتاب

کز نوک نیزه‌شان سرکیوان زیان کشید

میغ از هوا به یاری آ میغ چهرگان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۸

 

خاقانیا به تقویت دوست دل مبند

وز غصهٔ نکایت دشمن جگر مخور

چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است

بر کس گمان به دوستی و دشمنی مبر

ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۹ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود

 

چون من خطر زدم به فراق از پی وحید

جان از پی وحید برآمد بدان خطر

آمد به گوش من خبر جان سپردنش

جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰۳

 

من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه

الحق خیال توست به جای تو حق شناس

از ده خیال تو که به ده شب به تو رسید

بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰۷ - در مرثیهٔ وحید الدین پسر عم خود

 

جان عطارد از تپش خاطر وحید

چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش

جان وحید را به فلک برد ذو الجلال

تا هم فلک به جای عطارد نشاندش

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۳ - خاقانی این قطعه را به جواب فیلسوف فرستاد

 

گنج فضائل افضل ساوی شناس و بس

کز علم مطلق آیت دوران شناسمش

استاد حکمت آمد و شاگرد حکم دین

کز چند فن فلاطن یونان شناسمش

چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱۷

 

خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی

خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش

پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه

نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش

بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۴ - در هجو رشید الدین وطواط

 

این گربه چشمک این سگک غوری غرک

سگسارک مخنثک و زشت کافرک

با من پلنگ سارک و روباه طبعک است

این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک

بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من

[...]

خاقانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode