گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - در مدح سلطان اویس

 

منت خدای را که به تعید ذو المنن

رونق گرفت شرع به پیرایهٔ سنن

خلقی است متفق همه بر سنت اویس

ملکی است مجتمع همه بر سیرت حسن

سوری است ملک را که موسون است تا ابد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴ - درمدح دلشاد شاه

 

ای سرو گل عذار و مه آفتاب روی

ما را متاب در غم و از ما متاب روی

با سایه سواد سر زلف خویش گیر

ما را که سوختیم در این آفتاب روی

یارب چه نازکی که چو بر گل گذر کنی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - داغ نیستی

 

کوس رحیل می‌زند ای خفته ساربان

برخیز و زود رو که روان است و کاروان

هستی طمع مدار که با داغ نیستی

کس درنیامدست به دروازه جهان

صاف فلک مجوی که درد است در عقب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - خدنگ مصایب

 

ای صبحدم چه شد که گریبان دریده‌ای

وی شب چه حالتی است که گیسو بریده‌ای

از دیده زمانه روان است جوی خون

ای دیده زمانه بگو تا چه دیده‌ای

ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳ - قطعه

 

ای در هوای معرفت قدرتت چو باز

سیمرغ چشم باز و خرد چشم دوخته

در شهپر جلال تو ارباب بال را

پرهای فکر ریخته و بال سوخته

گردون به طوق شوق تو گردن فراخته

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰ - قطعه

 

شاهی که در بسیط زمین حکم نافذش

جذر اصم ز صخره صمّا شنیده‌اند

صد نوبت از سیاهی گرد سپاه او

این اشهبان توسن گردون رمیده‌اند

تن جامه‌ایست خرقه جسم مخالفش

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۴ - قطعه

 

طاووس روز تا ز افق جلوه می‌کند

شاها، همای رای تو دولت شکار باد

این روزگار و دایره لاجورد را

دایم به گرد نقطه چترت مدار باد

هر خلعت مراد که ‌می‌بخشد آسمان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۷ - غزل

 

گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی

گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی

گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟

گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی

گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۰ - غزل

 

ای میوه رسیده ز بستان کیستی

وی آیت نو درآمده در شان کیستی

جانها گرفته‌اند در میان ترا چو شمع

جانت فدا چراغ شبستان کیستی

هرکس به بوی وصل تو دارد دلی کباب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۵ - غزل

 

دردا که رفت دلبر و دردم دوا نکرد

صد وعده بیش داد و یکی را وفا نکرد

بردم هزار قصه حاجت به نزد یار

القصه شد روان و حاجت روا نکرد

از آن تیر غمزه بر تن من موی کرد راست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۴ - قطعه

 

بزمی که از نوای نوالش به بزم خلد

روحانیان نواله برند از برای حور

بزمی که مانده اند هم از یاد مجلسش

حوران بزم روضه فردوس در قصور

بود از فروغ باده و عکس صفای جام

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۶ - غزل

 

باد صبا به گرد سمندش نمی رسد

سرو سهی به قد بلندش نمی رسد

بر مه شکسته طرف کلاه است ازین سبب

از چشم آفتاب گزندش نمی رسد

گرد سمند او به فلک نمی رسد ولی

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode