گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

زانرو که زد به بلبل پرشور، پشت دست

تا حشر می گزد، گل مغرور، پشت دست

در کوی عشق، پا به ادب بر زمین گذار

این بیشه، شیر می خورد از مور پشت دست

دیشب به زور جام ادب سوز عاشقی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

از داغ او سرم به گریبان آتش است

رگ در تنم چو شمع، رگ جان آتش است

پرورده در حمایت خود، شمع طور را

داغ دلم که چتر سلیمان آتش است

آویزهء کنار و بر طفل اشک باد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست

جز زهر غصه در شکر روزگار نیست

داندکسی که محنت هستی کشیده است

دردی بتر، ز دردسر روزگار نیست

آسوده اند از غم ایام، بیخودان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

بی شمع می، به بزم دل و دیده نور نیست

از بادهٔ شبانه گذشتن، شعور نیست

اکنون که، ساقی از پی هم جام می دهد

بستان، مگر خدای تو زاهد، غفور نیست؟

یک ره اگر به پرسشم آیی چه می شود؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست

کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست

یا رب چه آفتی تو که دارد به صد زبان

داد از دل تو، هر دل نامهربان که هست

جان رفت و سرگرانی نازت چنان که بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

خورشید و ماه آینهٔ حسن یار نیست

عینک حجاب گردد، اگر دیده تار نیست

دشتی که شوق آبله پا قطره می زند

یک خار، زیر منّت ابر بهار نیست

موسی صفت ز آتش غیرت نمی روم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

عاشق حریف حملهٔ شیر دلیر نیست

در سینه اش اگر جگری همچو شیر نیست

از تیغ بازی نگهت می توان شناخت

کز خون هنوز نرگس مست تو سیر نیست

در کار عشق، حوصله باید حریف را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

با مستی غمت به شراب احتیاج نیست

با این دل برشته کباب احتیاج نیست

کو دیده ای که تاب جمال تو آورد؟

خورشید حشر را به نقاب احتیاج نیست

تیغ برهنه، ناز نگهبان نمی کشد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

دل در حریم وصل تو، پا را نگه نداشت

داغم ازین سپند که جا را نگه نداشت

روشن نشد چراغ دل و دیده اش چو شمع

هر سر که زیر تیغ تو پا را نگه نداشت

پنهان نگشت در دل صد چاک، راز عشق

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

دور از در تو روضه ی رضوان به ما نساخت

بوی گل و نسیم گلستان به ما نساخت

پروانه را در آتش سوزان چه زندگی ست؟

وصل تو چون مصیبت هجران به ما نساخت

در هیچ شهر و هیچ دیارم قرار نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

برخاست دل ز سینه و پیکان فرو نشست

تا پر خدنگ ناز تو در جان فرو نشست

بود از نوای من همه جا شعله ها بلند

خامش نشستم، آتش سوزان فرو نشست

اشکم کمر به کینهٔ افلاک بسته بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

ما را تن ضعیف به زندان عالم است

این هم که زنده ایم ز دستان عالم است

از شورش جهان سر زلف حواس من

آشفته تر ز حال پریشان عالم است

کامش به غیر دانهٔ دل آشنا نشد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

کون و مکان به زیر نگین قناعت است

مور مرا به ملک سلیمان چه حاجت است

جوش گل است و شارع میخانه بسته نیست

صوفی، به خانقاه نشستن حماقت است

در پای خم سجود سحرگاهم آرزوست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است

بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است

گاهی کشم سری به گریبان خویشتن

از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است

آشوب محشریست، دلش نام کردهام

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

گنجی ست راز عشق، که دل ها خراب اوست

پیمانه لفظ و معنی رنگین، شراب اوست

دنبال شوخ چشم غزالی فتاده ام

چون آهوی رمیده، دلم در شتاب اوست

دستم اگر به طرف عنانش نمی رسد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

تا شمع من ز دیدهٔ شب زنده دار رفت

دود از سرم برآمد و اشک از کنار رفت

در پیچ و تاب حلقه آن زلف خم به خم

کاری که کرد، دست و دل من ز کار رفت

افسانه کم کنید که جوشید گریه ام

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت

این عقده را به ناخن مشکل گشا گذاشت

پنداشت چون سپند،که میدان آتش است

هرجا به سینه، شعلهٔ داغ تو، پا گذاشت

صرف لب تو کرد قضا، صاف رنگ و بو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

با رنگ لعلی تو، به صهبا چه احتیاج؟

با نرگست، به ساغر و مینا چه احتیاج؟

قامت نهال و چهره گل و طره یاسمین

گلشن تویی، تو را به تماشا چه احتیاج؟

خون هزار دل ز لبت موج می زند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

تاکی ز جوی هر مژه ام اشک و خون رود

یک ره ز در درآ،که غم از دل برون رود

در پیش چشم من نگهت با رقیب بود

این داغ حسرت از دل آزرده چون رود؟

خون می رود ز دیدهٔ ما دل شکستگان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ای سیل مرگ، بی تو دل تشنه آب شد

دیر آمدی و خانهٔ طاقت خراب شد

تفسیده تابه ای، شده بستر ز تب مرا

پهلو به هر طرف که نهادم کباب شد

آورده است رشتهٔ جان رو به کوتهی

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۳
sunny dark_mode