گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۸

 

به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد

یک یک برد شما را آنک مرا ببرد

آن را که بود آهن آهن ربا کشید

وان را که بود برگ کهی کهربا ببرد

قانون لنگری به ثری گشت منجذب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۹

 

خیاط روزگار به بالای هیچ مرد

پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان

دامان زر دهند و خرند از بلیس درد

گل‌های رنگ رنگ که پیش تو نقل‌هاست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۰

 

چشمم همی‌پرد مگر آن یار می‌رسد

دل می‌جهد نشانه که دلدار می‌رسد

این هدهد از سپاه سلیمان همی‌پرد

وین بلبل از نواحی گلزار می‌رسد

جامی بخر به جانی ور زانک مفلسی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد

سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد

اجزای خاک حامله بودند از آسمان

نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد

گلنار پرگره شد و جوبار پرزره

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲

 

این عشق جمله عاقل و بیدار می‌کشد

بی تیغ می‌برد سر و بی‌دار می‌کشد

مهمان او شدیم که مهمان همی‌خورد

یار کسی شدیم که او یار می‌کشد

چون یوسفی بدید چو گرگان همی‌درد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳

 

خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود

خندید و گفت روبه آخر به زیرکی

از دست شیر صید کجا سهل درربود

مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴

 

امروز مرده بین که چه سان زنده می‌شود

آزاد سرو بین که چه سان بنده می‌شود

پوسیده استخوان و کفن‌های مرده بین

کز روح و علم و عشق چه آکنده می‌شود

آن حلق و آن دهان که دریده‌ست در لحد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۵

 

گر عید وصل تست منم خود غلام عید

بهر تست خدمت و سجده و سلام عید

تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم

از غایت حلاوت نام تو نام عید

ای شاد آن زمان که درآید وصال تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶

 

تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید

در ده شراب و واخرام از بیم و از امید

پیش آر جام آتش اندیشه سوز را

کاندیشه‌هاست در سرم از بیم و از امید

کشتی نوح را که ز طوفان امان ماست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۷

 

امسال بلبلان چه خبرها همی‌دهند

یا رب به طوطیان چه شکرها همی‌دهند

در باغ‌ها درآی تو امسال و درنگر

کان شاخه‌های خشک چه برها همی‌دهند

مقراض در میان نه و خلعت همی‌برند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۸

 

صحرا خوشست لیک چو خورشید فر دهد

بستان خوشست لیک چو گلزار بر دهد

خورشید دیگریست که فرمان و حکم او

خورشید را برای مصالح سفر دهد

بوسه به او رسد که رخش همچو زر بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۹

 

صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید

وز آسمان سپیده کافور بردمید

صوفی چرخ خرقه و شال کبود خویش

تا جایگاه ناف به عمدا فرودرید

رومی روز بعد هزیمت چو دست یافت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۰

 

صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد

صد بحر سلطنت ز تطاول سراب شد

صد برج حرص و بخل به خندق دراوفتاد

صد بخت نیم خواب به کلی به خواب شد

آن شاهراه غیب بر آن قوم بسته بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۶

 

هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار

هر کس به لایق گهر خود گرفت یار

او را که داغ توست نیارد کسی خرید

آن کو شکار توست کسی چون کند شکار

ما را چو لطف روی تو بی‌خویشتن کند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۷

 

دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار

جان مست گلستان تو آن گاه خار خار

هر دم ز پرتو نظر او به سوی دل

حوریست بر یمین و نگاریست بر یسار

هر صبحدم که دام شب و روز بردریم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۸

 

میر شکار من که مرا کرده‌ای شکار

بی‌تو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار

دلدار من توی سر بازار من توی

این جمله جور بر من مسکین روا مدار

ای آنک یار نیست تو را در جهان عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹

 

کس بی‌کسی نماند می‌دان تو این قدر

گر با یکی نسازی آید یکی دگر

زین خانه گر روم من و خانه تهی کنم

آید یکی دگر چو منی یا ز من بتر

میراث مانده است جهان از هزار قرن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۰

 

مستیم و بیخودیم و جمال تو پرده در

زین پس مباش ماها در ابر و پرده در

ما جمع عاشقان تو خوش قد و قامتیم

ما را صلای فتنه و شور و هزار شر

خورشید تافتست ز روی تو چاشتگاه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۱

 

آمد بهار خرم و آمد رسول یار

مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار

ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ

مگذار شاهدان چمن را در انتظار

اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۲

 

اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر

زیرا برهنه‌ای تو و اندیشه زمهریر

اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر و رنج

اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر

ز اندیشه‌ها برون دان بازار صنع را

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode