گنجور

کسایی » دیوان اشعار » جامه و کفن

 

ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله

خشنود بندگان و خداوند با گله

ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته

وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله

زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ

[...]

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » ای طبع سازوار ...

 

ای طبع سازوار ، چه کردم تو را ، چه بود

با من همی نسازی و دایم همی ژکی

وایدون فرو کشی به خوشی این می حرام

گویی که شیر مام ز مادر همی مکی

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱

 

بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق

از می چه فایده ست به زیر نهنبن

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴

 

مردم چو با ستور موافق بود به فعل

چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۳

 

افراز خانه ام ز پی بام و پوشش

هر چم به خانه اندر ، سر شاخ و تیر بود

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۵

 

چندین حریر حُلّه که گسترد بر درخت

مانا که بر زدند به قُرقوب و شوشتر

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۴

 

دل شاد دار و پند کسایی نگاه دار

یک چشمزد جدا مشو از رطل و از تفاغ

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۷

 

دل نرم کن به آتش و از بابزن مترس

کز تخم مردمانْت برون است پرو بال

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۸

 

نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی

ناکرده هیچ لعل و همه ساله لعل فام

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۱

 

ما را بدان لب تو نیاز است در جهان

طعنه مزن که با دو لب من چرا چَخی

کسایی
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی

 

گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب

گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب

گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف

گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب

گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار

در دست مشک دارم و در دیده لاله زار

بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ

با لاله کار دارم از آن روی لاله کار

ماندست چون دل من در زلف او سیر

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان

گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان

گفتم که ساعتی ببر من فرونشین

گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان

گفتم که باد سرد زیان داردت همی

[...]

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

بر ماه مشک بینم و بر سنبل آفتاب

آنسال نه بحلقه و این سال نه بخواب

آنرا درنگ نی و همه سال با درنگ

وین را شتاب نی و همه سال با شتاب

آن ماه را ز عنبر سازد همی طلی

[...]

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

گفتم که چیست بر رخت آن زلف پر زتاب

گفتا ببوی و رنگ عبریست و مشگ ناب

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

نزدیک عقل جمله درین عهد باورست

کامروز همچو جهل خرد زشت و آورست

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

درد مرا بگیتی دارو پدید نیست

دردی که از فراق بود درد بی دواست

گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی

کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

مشکین شود چو باد بزلف تو بگذرد

عاشق شود کسیکه بروی تو بنگرد

بر غالیه بماند بر عارض تو باد

گاهش برو بمالد و گه باز بسترد

گر پشت یابد از رخ تو لاله بشکفد

[...]

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

گولی تو از قیاس که گر بر کشد کسی

یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

سروست و بت نگار من آن ماه جانور

ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر

عنصری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۵۶
sunny dark_mode