کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - و قال ایضآ فیه ویصف الازار و الخشبه الموضوعه فی داره
این وضع بین که گویی لطف مشکّلست
یا شاخهای سدره بطوبی موصّلست
یا تخته بند باغچۀ عقل و دانش است
یا زیر تیشۀ عمل نوح مرسلست
یا در بر مصاف سپرهای دیلمست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - و له فی المولی رکن الدّین مسعود و انفذها بخوارزم
دریای غصّه را بن و پایان پدید نیست
کار زمانه را سر و سامان پدید نیست
در بوستان دهر بجستیم چون انار
بی خون دل یکی لب خندان پدید نیست
چرخ خمیدهپشت به صد چشم در جهان
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - وله ایضاً
ای طلعت تو عید بزرگ جهانیان
ایّام عید و فصل شریفت خجسته باد
دایم همای همّتت از فرط ارتقا
مسکن فراز بیضۀ افلاک جسته باد
هر گردکز شد آمد خیل زمانه خاست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وله ایضآ یمدحه
درّی که چرخ بر طبق اسمان نهاد
بهر نثار موکب صدر جهان نهاد
بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار
تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد
آن خواجه یی که پایۀ قدرش ز مرتبت
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - و له ایضا یمدحه
ای خسروی که آتش تیغ تو روز کن
در قلب چرخ زهرۀ مرّیخ آب کرد
دارای ملک، شاه مظّفر پناه دین
کت چرخ نام خسرو مالک رقاب کرد
طبعت بر شحه یی سر خورشید غوطه داد
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید عمادالاسلام الخجندی
بر هر زمین که مردم چشمم گذار کرد
آنرا ز آرزوی رخت لاله زار کرد
از اشک من بضاعت یا قوت و لعل برد
هر صبح دم که قافلۀ شام بار کرد
چشمم چو زنده دید مرا در فراق تو
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - و قال ایضاً یمدحه
ای صاحبی که دامن جان پرگهر کند
اندیشه چون زبان بثنای تو تر کند
افلاک را مهابت تو پشت پا زند
تمثال را لطافت تو جانور کند
اتش ز لطف طبع تو ممکن که همچو دود
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - الهزلیّات والاهاجی و الشّکایة وله فی هجو ضیاءالّدین المزدقانی
تیزی که مغز چرخ ز بانگش فغان کند
تیزی که روزگار بدو امتحان کند
تیزی که مردگان همه از بیم درریند
گر نفخ صورصدعت خود را چنان کند
تیزی که چون زمنفذ سفلی گشاد یافت
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - ایضاً له
خورشید چرخ شرع که نور چراغ فضل
الّا ز شمع خاطر تو مقتبس نبود
در چشم همّت تو بمیزان اعتبار
گوی زمین موازن پرّ مگس نبود
گردی ز خاک مرکب تو باد نداشت
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - وله ایضاً یمدحه
امروز هر نثار که کمتر زجان بود
نه در خور جلالت این آستان بود
گویم کرامتست ، چو خورشید روشنست
گویم قیامتست ، دلیلش عیان بود
زیرا که بازگشت روان سوی کالبد
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - و قال ایضآ یمدحه
سروری که سرو امانی بباغ فضل
از چشمه سار لطف تو سیراب می رود
در روزگار دست تو پای امید خلق
چون خامۀ تو پر گهر ناب می رود
از ننگ رنگ روز حسودت شب سیاه
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - وقال ایضاً یمدحه
این خرّمی نگرکه مرا ناگهان رسید
وین مملکت نگرکه بمن رایگان رسید
بختم بخواب نیز نیارست دید هم
کاری چنین شگرف که او را عیان رسید
عمری بمانده بنده درین آزو آرزو
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - وقال ایضا یمدحه
ای صاحل معظّم و دستور بی نظیر
وی اهل فضل را بهمه حال دستگیر
هم دست سروری بمکان تو معتضد
هم چشم آفتاب ز رای تو مستنیر
پیروژه سپهر بود زیر مهر آنک
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد
منّت خدایرا که علی رغم روزگار
منصور گشت رایت صدر بزگوار
آمد سوی مقّر شرف باز دوستکام
تایید بریمینش و اقبال بر یسار
سلطان شرع خواجۀ سلطان نشان که یافت
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - و قال ایضا یمدحه
ای پر شکر ز ذکر عطایت، دهان شکر
می نازد از سخایت طبعت روان شکر
جودتو تازه کرد درسومش وگرنه بود
منسوخ آیت کرم و داستان شکر
از خوان بخشش تو شکم سیر میکنند
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - وله ایضاً یمدحه و یذکر الشیّب
موی سپید هست خردمند را نذیر
ای غافل از زمانه بیک موی پند گیر
موی سپید گشت و دم سر میزنم
آری بیکدگر بود این برف وز مهریر
آمد فرو چو برف گران بر سرم نشست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - وقال ایضاً فی النصیحة
ای دل ترا که گفت بدنیا قرار گیر
وین جان نازنین را اندر حصار گیر؟
بر چار سوی طبع بزن خیمۀ مراد
جایی چنین وطن ز سر اختیار گیر؟
آمد حجاب هشت درخلد چار طبع
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - و قال ایضاً
بخشید خواجه دوش مرا اسب خاص خویش
و انصاف این بود همه از طبع مکرمش
و ربا ورم نداری آنک برو ببین
اسبیست تنگ بسته و لیکن بر آخورش
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - و قال ایضا یمدح الصّدر رکن الدّین
هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف
گویی که لقمهایست زمین در دهان برف
مانند پنبهدانه که در پنبه تعبیهست
اجرام کوههاست نهان در میان برف
ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - و قال ایضا فی الجربات
کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
[...]