گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - به ابوالفرج نصر بن رستم نوشته است

 

ای کینه ور زمانه غدار خیره سار

بر خیره تیره کرده به ما بر تو روزگار

هر هفته انده دگر آری به روی ما

رنجی دگر به هر گه در لیل و در نهار

یک روز راحتی و یکی هفته رنج و غم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - هم در مدح او

 

شد مایه ظفر گهی آبدار تیغ

یارب چه گوهرست بدینسان عیار تیغ

گر داشت بر زمرد و لؤلؤ چرا کنون

در باغ رزم شاخ بسد گشت بار تیغ

لاله کند به خون رخ چون زعفران خصم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - مدح علاء الدوله مسعودشاه

 

ای روزگار تو نسب روزگار ملک

پرورد روزگار تو را در کنار ملک

از روزگار آدم تا روزگار تو

از بهر روزگار بود انتظار ملک

مسعود نام شاهی و چون نام تو ز تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - هم در ثنای آن شهریار

 

ای اختیار ایزد دادار ذوالجلال

تاج از تو با شرف شد و تخت از تو با جمال

مسعود شهریاری کز فر عدل تو

بر ملک روزگار چو نام تو شد به فال

کرده نهال جاه تو را دست مملکت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - ستایش رئیس ابوالفتح بی عدیل و شکایت از گرفتاری

 

عمرم همی قصیر کند این شب طویل

وز انده کثیر شد این عمر من قلیل

دوشم شبی گذشت چگویم چگونه بود

همچون نیازتیره و همچون امل طویل

کف الخضیب داشت فلک ورنه گفتمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - ابراز خلوص نسبت به یکی از اکابر

 

ای آن که چون ز جاه تو بر تو ثنا کنم

گیتی ز نور خاطر خود پر ضیا کنم

هر گه که گفت خواهم مدح تو نظم خویش

چون باد از نفاذ و چو آب از صفا کنم

بحرم که هر چه یابد طبعم گهر کند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - مدیح علاء الدوله مسعود

 

شاهان پیش را که نکردند جز ستم

شاه زمانه کرد به تیغ و به خشت کم

هست او بلی خلیفه یزدان دادگر

پس کی رضا دهد که رود بر جهان ستم

گویند خسروان زمانه به هر زمان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - هم در ستایش او

 

گر یک وفا کنی صنما صد وفا کنم

ور تو جفا کنی همه من کی جفا کنم

تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی

من جان ببازم و نه همانا دغا کنم

گر آب دیده تیره کند دیده مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - مدح علاء الدوله سلطان مسعود

 

دولت جوان و ملک جوان و ملک جوان

ملک جهان گرفتن و دادن نکو توان

ای ترک باد جنگ برون کنی یکی ز سر

برخیز و باده در ده بر فتح جنگوان

بنمود خسروان جهان را نموده نی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۳ - به دوستی خوشدل نام فرستاده

 

ای خوشدل ای عزیز گرانمایه یار من

ای نیکخواه یار من و دوستدار من

رفتی و هیچ گونه نیابی ز غم قرار

با خویشتن ببردی مانا قرار من

مهجورم و به روز فراق تو جفت من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۸ - ناله از بند و زندان و مدح ثقة الملک طاهر

 

مقصور شد مصالح کار جهانیان

بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان

در حبس و بند نیز ندارندم استوار

تا گرد من نباشد ده تن نگاهبان

هر ده نشسته بر در و بر بام سمج من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۰ - در مدح سلطان مسعود

 

ای چرخ ملک و دولت و سلطان داد و دین

مسعود شهریار زمان خسرو زمین

در بزم و رزم نوری و ناری نه ای نه ای

سوزان تری از آن و فروزنده تری ازین

بادی به وقت حمله و کوهی به گاه حلم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۲ - خطاب به شمشیر پادشاه

 

ای تیغ شاه موسم کارست کار کن

وز خون کنار خاک چو دریا کنار کن

چون نام شهریار کن ایام شهریار

یک سر زمانه بر اثر شهریار کن

از بهر عون و نصرت دین حیدرست شاه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۶ - هم در مدح او

 

طبع هوا بگشت و دگرگونه شد جهان

حال زمین دگر گشت از گشت آسمان

دور سپهر گشت رحاوی و چون رحا

کافور سوده بارد بر باغ و بوستان

باد خزان همی جهد از هر طرف چو تیر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۳ - ثنای سیف الدوله محمود

 

بر من بتافت یار و بتابم ز تاب او

طاقت نماند پیش مرا با عتاب او

این روی پر ز دره و در خوشاب گشت

از آرزوی دره و در خوشاب او

از رشگ آن نقاب که بر روی او رسد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۴ - در مدح

 

ای اختیار عالم در اختیار تو

وی پیشوای ملک و ملک پیشکار تو

بر آسمان دولت قطب کفایتی

بسته مدار مملکت اندر قرار تو

خورشید گشت همت گردون فروز تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - مدح منصور بن سعید

 

ای کشتئی که در شکم توست آب تو

آرام جانور همه در اضطراب تو

نیک و بد زمین ز فراز و نشیب تو

بیش و کم جهان ز درنگ و شتاب تو

هر گه که تو برآیی گوید فلک به مهر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۶ - مرثیت یکی از دوستان

 

بر عمر خویش گریم یا بر وفات تو

واکنون صفات خویش کنم یا صفات تو

رفتی و هست بر جا از تو ثنای خوب

مردی و زنده مانده ز تو مکرمات تو

دیدی فضای مرگ و برون رفتی از جهان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۷ - ستایشگری

 

ای شیر رزم شیر شکاری شکار تو

بادا شکار شیران همواره کار تو

در بیشه نره شیر ژیان را قرار نیست

از ذوالفقار شیر کش بی قرار تو

کردند ذوالفقار تو را بی قرار نام

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۵ - تهنیت فتح هندوستان

 

ای ذکر خنجر تو به عالم سمر شده

وز عدل تو به چین و به ماچین خبر شده

گردون به پیش همت تو گشته چون زمین

دریا به نزد دو کف تو چون شمر شده

زی حلم و طبع تو نسب آرند کوه و بحر

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode