گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷

 

باد صبا ز نافه چینت نمی رسد

بویی به عاشقان غمینت نمی رسد

خاک توییم و چشم تو بر ما نمی فتد

ماهی و پرتوی به زمینت نمی رسد

شمعی که آسمان و زمین زو منورند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸

 

یاری کس از کرشمه و خوبی نشان بود

از وی وفا مجوی که نامهربان بود

زانجا که هست خنده گل بلبل خراب

بر حق بود که عاشق روی چنان بود

ای آفتاب، بار دگر چون توانت دید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۹

 

ترکی و خوبروی، کسی کاینچنین بود

نبود عجب گر دل او آهنین بود

ماییم و خوابهای پریشان تمام شب

خوش وقت آنکه با چو تویی همنشین بود

تیغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۰

 

مشتاق چون نظاره آن سیمبر کند

طاقت نهد به گوشه و آنگه نظر کند

صورتگری نقش خود از جان کند سخن

چون روی او بدید سخن مختصر کند

او پرده بگرفت، بگویید باد را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱

 

چشمت که قصد جان من ناتوان کند

گویم مکن به قصد دل، همان کند

مرغ دل آشیانه به زلف تو می کند

چون طوطیی که میل به هندوستان کند

آن کس که مانده بسته سودای زلف تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

 

شوخی نگر که آن بت عیار می‌کند

دل را به بند زلف گرفتار می‌کند

هردم به شیوه‌ای ز کسی می‌برد دلی

در حلقه‌های زلف نگونسار می‌کند

دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

 

تا چین زلف بر رخ دلدار نشکند

بازار حسن و رونق تاتار نشکند

گر یار بشکند دل ما را هزار بار

دانم بدین قدر که دل یار نشکند

ما را مباد توبه ز مستی و عاشقی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

چون طره تو سلسله بر یاسمین نهد

خورشید پیش روی تو سر بر زمین نهد

هر بوی خوش که باد ز زلفت برد به باغ

اندر قبای غنچه تنگ آستین نهد

دیوانه لطافت اندام تست آب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

چشم فسونگر تو که داد فسون دهد

دانا زمام عقل به دست جنون دهد

خونابه می خورم ز غم و گریه می کنم

آری، شراب گوهر هر کس برون دهد

غم در دل و جگر خورد ار وی بدان بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۶

 

هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند

آید به دل کسی و ره جان ما زند

فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی

نالش به درد از آن سر زلف دو تا زند

نی نغمه طرب که بود ارغنون مرگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷

 

یک روز یار اگر قدمی سوی من زند

بخت رمیده خیمه به پهلوی من زند

خواهم هزار جان ز خدا تا کنم نثار

در هر قدم که سرو سمن بوی من زند

در خورد دوست نیست مگر اشک چشم من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸

 

آن خون که گاه مستی از آن مست ما چکد

از زلف فتنه بارد و از جان بلا چکد

شوید چو رخ به صبح، کند غرقه خلق را

هر قطره ای که از رخ آن آشنا چکد

ای زاهد، از دعای بد ایمن مشو که شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

آنی که از کرشمه و نازت سرشته‌اند

نقشی چو تو ز کلک قضا کم نوشته‌اند

جان سوده‌اند ریخته در چشمه حیات

تا زان خمیر مایه لعلت سرشته‌اند

عناب‌های ترک ازان می‌چکد نبات

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۹

 

دل شد ز دست و بر مژه از خون نشان بماند

جان رفت و یار گم شده بر جای جان بماند

از ناخن ار چه سینه کنم، کی برون شود؟

خاری که در دورنه جانم نهان بماند

دنبال یار رفت روان کرد آب چشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

عشاق هر شب از تو به خوناب خفته اند

چون شمع صبح مرده و بی تاب خفته اند

خفتند هر کسی ز پی خواب دیدنت

بیداری کسان که پی خواب خفته اند

آخر نصیحتی بکن آن هر دو چشم را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۴

 

یاران که بوده اند ندانم کجا شدند؟

یارب، چه روز بود که از ما جدا شدند؟

گر نوبهار آید و پرسد ز دوستان

گو، ای صبا، که آن همه گلها گیا شدند

ای گل، چو آمدی ز زمین گو چگونه اند؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

آن مست ناز جان جهان که می رود

وان گل به دست سرو روان که می رود

بنگر که با دلی که کشانی همی برد

تا بهر خاطر نگران که می رود

زین سوی منگرید که کشته از آن کیست؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۶

 

ای اهل دل نخست ز جان ترک جان کنید

وانگه نظاره در رخ آن دلستان کنید

سویش همی کنید به بازی نظر، خطاست

مانا بران شوید که بازی به جان کنید

از سرمه روسیه چه شوید، ای دو چشم من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۱

 

ترکی که جست و جوی دل من جز او نبود

او را دلی نبود که در جست و جو نبود

دامن کشید از من خاکی بسان گل

گویی کش از بهار وفا هیچ بو نبود

شمشیر مهر زد به من بی دل و برید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱

 

گل آمد و ز دوست صبایی نمی‌رسد

ز باغ وصل مهرگیایی نمی‌رسد

هنگام برگ ریز حیاتم شد و هنوز

زان نوبهار حسن صبایی نمی‌رسد

ما با سموم بادیه هجر هم خوشیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۱
sunny dark_mode