گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

عبرت بگیر ای دل ازین دهر پر غصص

ز احوال انبیا و سلاطین شنو قصص

بنگر چها ز قوم کشیدند انبیا

بس جرعهای خون که کشیدند از غصص

حق کرد بر خواص مو کل بلای خویش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

ای رهنمای گم شدگان اهدنا الصراط

وی چشم راه روان اهدنا الصراط

در دوزخ هوا و هوس مانده‌ایم زار

گم کرده‌ایم راه جنان اهدنا الصراط

بگذشت عمر در لعب و لهو بی خودی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱

 

درد دل مرا نکند به دوای خلق

بیماری خدای بهست از شفای خلق

رنج از خداست راحت و راحت ز خلق رنج

قربان یک بلای خدا صد عطای خلق

صحرا و کوه خوشترم آید ز شهر و ده

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲

 

آن روی در نظر چو نداری ببار اشک

چون حق بندگی نگذاری ببار اشک

از بهر کار آمدهٔ یا به ساز کار

ور نه بعذر بیهده کاری ببار اشک

از پای تا بسر همه تقصیر خدمتی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷

 

من واله جمال فروزان یک کسم

آشفتهٔ دو زلف پریشان یک کسم

سامان مرا یکی و سر من یکی بود

سودا یکی و بیسر و سامان یک کسم

هر جا بهر که روی کنم سوی او بود

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰

 

از دور بر خرامش قدت ثنا کنم

نزدیک چون رسی دل و جانرا فدا کنم

دارم بزیر پرده ناموس مستیی

تا آنزمان که پرده بر افتد چها کنم

صد راه عقل بسته شود اهل هوش را

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵

 

فرمان نمیبرد این دل چه‌سان کنم

کارم ز دست دل شده مشکل چسان کنم

دست قضا بسلسلها بسته خواهشش

با این دل اسیر سلاسل چه‌سان کنم

روز ازل جنون و خرد بخش کرده‌اند

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۶

 

پیوسته خستهٔ غم یارم چه‌سان کنم

در عشق آن نگار فکارم چه‌سان کنم

موئی شدم ز حسرت موی میان او

موئی از او بدست ندارم چه‌سان کنم

بستم دلی در او و گسستم ز غیر او

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰

 

شب‌ها حدیث زلف تو تکرار می‌کنم

تسبیح روز وصل تو بسیار می‌کنم

چون دم زند صباح ز انوار طلعتت

جان را ز عکس روی تو گلزار می‌کنم

از پای تا به سر همه تن دیده می‌شوم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۳

 

از عشق یار خوشم از حسن یار هم

زان می مدام مستم و زان میگسار هم

او جلوه مینماید و من میروم ز خود

از خویش شکر دارم و از لطف یار هم

هرکس که دید جلوه‌اش از خویش شد تهی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴

 

دردم ز حد فزون شد و غم بیشمار هم

آه از فلک برون شد اشک از کنار هم

با ما ببین که عشق چها کرد و میکند

از دل ببرد طاقت و از جان قرار هم

دل پا کشید از دو جهان بر امید و صل

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵

 

از بخت شکوه دارم و از دست یار هم

از دست خویش نالم و دست نگار هم

از صد هزار دل ننوازد یکی بلطف

گر جان کنند در قدم آن نثار هم

یکبار پرسشی بغلط هم نمیکند

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰

 

فخر دو عالمیم و گدای تو آمدیم

بر درگه تو بهر عطای تو آمدیم

در گوش ما فتاد بنا گه ندای کن

جستیم از عدم بندای تو آمدیم

ما را نبود هیچ مهمی در آب و خاک

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱

 

چون یار ما تو باشی ز اغیار فارغیم

چون کار ما توئی ز همه کار فارغیم

از تو چه خرمیم غمی را مجال نیست

باشد چه غم غم تو ز غمخوار فارغیم

چون دوستدار ما توئی از دشمنان چه باک

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴

 

ای دل بیا که تا بخدا التجا کنیم

وین درد خویش را ز در او روا کنیم

امید بگسلیم ز بیگانگان تمام

زین پس دگر معامله با آشنا کنیم

سر در نهیم در ره او هرچه باد باد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵

 

ای دل بیا که بر در میخانه جا کنیم

وان مستی که فوت شد از ما قضا کنیم

تا کی ز زهد خشک گرانان صومعه

خود را سبک کنیم و دل از قصه وا کنیم

چندی میان اهل صفا صاف می‌کشیم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱

 

کی باشد از جهان بدن سوی جان رویم

زان نیز بگذریم ورای جهان رویم

از تن به جان سوی جانان سفر کنیم

طی مکان کنیم و سوی لامکان رویم

شور و شغب کنیم پس پردهٔ صور

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۵

 

یگره ز خانه مست برا ای نگار من

بگذر میان جمع و ردا در کنار من

تا در کنار چشم منی تازه و تری

مانا که آب میکشی ای گل ز خار من

در دام زلف پرشکن تست پای دل

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹

 

در کف پیاله دوش درآمد نگار من

کز عمر خویش بهره برد از بهار من

می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا

شد ساعتی قرار دل بیقرار من

گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۰

 

از دست من گرفت هوا اختیار من

خون جگر نهاد هوس در کنار من

بر من چو دست یافت گرفت و کشان کشان

هر جا که خواست بر دل من مهار من

گشتم بسی بکوه و بیابان و شهر و ده

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode