گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

باز آن حریف بر سر سودای دیگرست

هر ساعتی به خون منش رای دیگرست

دل برده رخ به پرده نهان می کند ز من

این وجه جز به مرده تقاضای دیگرست

راضی نمی شود به دل و دیده هجر او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

یارب، که این درخت گل از بوستان کیست

وین غنچه شکر شکن از نقلدان کیست

باز آن پسر که می گذرد از کدام کوست

باز آن بلا که می رسد از بهر جان کیست

از خون نشان تازه همی بینمش به لب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

لعل لبت به چاشنی از انگبین به است

رشک رخت به نازکی از یاسمین به است

وه فرق در میان تو و آفتاب چیست

دید آسمان به سوی تو و گفت این به است

در باغ سرو راست بسی دیده ام، ولی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است

ما را چه سود، چون دل ما بسته غم است

چون باد صبح کرد غم آباد کاینات

بسیار جسته ایم، دلی شادمان کم است

جز سیل غم نبارد ازین سقف نیلگون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

آن خط پر بلا که در آغاز رستن است

با او چه فتنه ها که در انبار رستن است

ساکن تری که می دمد آن سبزه بر گلت

نی کاهلی که سبزه ات از باز رستن است

آغاز خط به ما منما و مکش، ازانک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

از عشق اگر دلت چو کبابی به تابه ایست

دل باشد ار ز نرخ کبابت کبابه ایست

هر دل که در تنی به هوایی مقید است

دل نیست آن که شاهدی اندر نقابه ایست

ناخوش تر است بوی تو هر چند کز غرور

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

من کیستم که این غم تو با چو من کسی ست

طوفان آتشی چه به دنباله خسی ست

خود را ببین در آینه و انصاف ما بده

کز چون تویی جدا شدن اندازه کسی ست

گر زانکه باد هجر مرا برد همچو خس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

ای آفتاب تافته از روی انورت

وی کوفته نبات ز لعل چو شکرت

شکل صنوبر قد تو چون پدید شد

بشکفت سرو از قد همچون صنوبرت

خواهد که بوی تو بکشد باد صبح، اگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت

کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت

خورشیدوار یک نظری کن که بر درند

سرگشته صد هزار چو ذرات روزنت

ترکی و بهر رزم زره نیست حاجتت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

کسی را به دور حسن تو پروای خواب نیست

کو دل کزان دو نرگس رعنا خراب نیست

ای محتسب که منع سر اندازیم کنی

بگذر ز ما که مستی ما از شراب نیست

بر جان ما ز غمزه مزن تیر دمبدم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

دردا که با من آن بت نامهربان نساخت

دردی نهاد بر دل و درمان آن نساخت

باران مهر او بنبارید بر دلم

تا چشم من زهر مژه ناودان نساخت

از شمع وصل دوده امید برنخاست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

با این جمال روی صنم دیدنم خطاست

کایینه مراد نه بهر جمال ماست

درویش بین به کلبه خود می برد هوس

زان شمع کش ملایکه پروانه ضیاست

عقل است و لاف صبر یکی پرده برفگن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

ای داشته به سر ز رعونت کلاه کج

سر کج مکن که کج بودش جایگاه کج

سیلی باد بین که چسان افگند به خاک

غنچه که می نهد دو سه روزی کلاه کج

از چشم راست بین همه را، کز کژی بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

ای دستت از نگار سفید و سیاه و سرخ

وی چشمت از خمار سفید و سیاه و سرخ

از برگ و از سپاری و از رنگ چونه شد

دندان آن نگار سفید و سیاه و سرخ

رفتی و در فراق تو چشمم ز گریه گشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۱

 

زین پیشتر چنین دلت از سنگ و رو نبود

و آزار دوستانت برین گونه خو نبود

پیوسته عادت تو چنین بود در بدی

یا خود همیشه عادت خوبان نکو نبود

آن کیست کو بدید در آن روی یک نظر؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

عهدی که بود با منت، آن گوییا نبود

وان پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که گفته ای و نشانم که داده ای

زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود

من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود

می رفت آن سوار و بر او بود چشم من

می شد ز سینه جان و در آنم نظر نبود

سوز دلم بدید و ز چشمش نمی نریخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴

 

یاری که بر جدایی اویم گمان نبود

ماهی نبود آن که شبی در میان نبود

بیگانه وار از سر ما سایه وا گرفت

ما را ز آشنایی او این گمان نبود

دامانش چون گذاشت حق صحبت قدیم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

دی زخم ناخنش به رخ چمن سمن چه بود؟

وان در همی به سلسله پرشکن چه بود؟

آلوده خمار چرا بود نرگسش؟

پژمردگیش در گل و در نسترن چه بود؟

آن لحظه کامد ار نه فرشته ست یا پری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶

 

یارب، چه بود امشب و مهمان من که بود؟

تسکین جان بی سروسامان من که بود؟

بیدار گشت بختم و البته راست شد

آن جمله خوابهای پریشان من که بود

شبها ز هجر زیستم از جان دیگران

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode