گنجور

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در مدح خاقان اعظم پیروزشاه عادل

 

حبل متین ملک دو تا کرد روزگار

اقبال را به وعده وفا کرد روزگار

در بوستان ملک نهالی نشاند چرخ

وآنرا قرین نشو و نما کرد روزگار

هر شادیی که فتنه ز ما فوت کرده بود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - در مدح امیر اسفهسالار نصرةالدین تاج‌الملوک ابوالفوارس

 

ای در نبرد حیدر کرار روزگار

وی راست کرده خنجر تو کار روزگار

معمور کرده از پی امن جهانیان

معمار حزم تو در و دیوار روزگار

در دهر جز خرابی مستی نیافتند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - در مدح یکی دیگر از بزرگان

 

ای در هنر مقدم اعیان روزگار

در نظم و نثر اخطل وحسان روزگار

آسان بر نفاذ تو دشوار اختران

پیدا بر ضمیر تو پنهان روزگار

نامانده چو تو اختر در برج شاعری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۳ - در مدح جلال‌الدین محمد

 

ای گشته نوک کلک تو صورت‌نگار ملک

او بی‌قرار و داده مسیرش قرار ملک

یارب چگونه در سر کلکی توان نهاد

چندین هزار تعبیه از کار و بار ملک

تا کلک در یمین تو جاری زبان نشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - مدح شیخ امام جمال‌الاسلام

 

ای کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل

وی یازدم سرشته به مهر تو در ازل

ای بی‌بدل چو جان بدلی نیست بر توام

بر بی‌بدل چه‌گونه گزیند کسی بدل

گشتی به نیکویی مثل اندر جهان حسن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - قال فی‌التفاخر و شکایة الزمان

 

تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم

جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم

خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس

بی‌خار غم ز گلشن شادی گلی برم

پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸ - در شکر مجلس صاحب ناصرالدین

 

ای بارگاه صاحب عادل خود این منم

کز قربت تو لاف زمین بوس می‌زنم

تا دامن بساط ترا بوسه داده‌ام

بر جیب چرخ می‌سپرد پای دامنم

تا پای بر مساکن صحنت نهاده‌ام

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در مدح یکی از امیران

 

چون شمع روز روشن از ایوان آسمان

ناگه در اوفتاد به دریای بی‌کران

روشن زمین و فرق هوا را ز قیر و مشک

بهر سپهر کوژ ردا کرد و طیلسان

آورد پای مهر چو در دامن زمین

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح ملک معظم عمادالدین فیروزشاه

 

ای باد خاک مرکب گردون شتاب تو

آتش بخار چشمهٔ تیغ چو آب تو

گردون کجاست بر در قدر بلند تو

خورشید کیست پرتو رای صواب تو

از آسمان که نام و لقب را نزول زوست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک

 

ای فخر کرده دین خدای از مکان تو

وی پشت ملک و روی جهان آستان تو

ای کرده ملک را متمکن مکان تو

وی مقصد زمین و زمان آستان تو

ای چرخ پست از بر رای رفیع تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح پیروزشاه عادل

 

ای شمس دین و شمس فلک آسمان تو

ای صدر ملک و صدر جهان آستان تو

ای چرخ پست همبر رای رفیع تو

وی ابر زفت همبر بذل بنان تو

آرام خاک تابع پای رکاب تست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۲ - مدح خاقان‌المعظم طفقاج خان

 

شاها صبوح فتح و ظفر کن شراب خواه

نرد و ندیم و مطرب و چنگ و رباب خواه

از دست آنکه غیرت ماهست و آفتاب

در جام ماه نو می چون آفتاب خواه

وز خد آنکه قطرهٔ آبست و برگ گل

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳ - موعظه در رفع امل

 

نزد طبیبِ عقلِ مبارکُ قدم شدم

حالِ مزاج خویش بگفتم، کَما جریٰ

دل را چو از عفونتِ اخلاطِ آرزو

محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا

گفتا بدن ز فضلهٔ آمال ممتلی است

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰ - در معذرت صاحب

 

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱ - عزل خواجه شهاب را خواهد

 

ای صدر نایبی به ولایت فرست زود

معزول کن شهابک منحوس دزد را

زرهای بی‌شمار به افسوس می‌برد

آخر شمار او بکن از بهر مزد را

تا دیگران دلیر نگردند همچو او

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - مطایبه

 

دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا

در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب

لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی

کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶ - در شکایت گوید و توقع تلطف کند

 

چون برگهای طوبی طبعم به نام تو

یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست

در خاطرم که بلبل بستان نعت تست

اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست

با برگ و با نوای چنین بنده‌ای چو من

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - در مدح گوید

 

ای سروری که از گل دل قامت قلم

بی‌خدمت دوات تو بسته کمر نخاست

بادا همیشه ملک جمال تو منتظم

کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست

بی‌طبع دلگشای تو از سنگ زر نخاست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۰ - در شکایت دوری از بزم مخدوم

 

شاها بدان خدای که بر دست قدرتش

هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست

فرماندهی که در خم چوگان حکم اوست

این گویهای زر که بدین سبز گنبدست

کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۶ - لطیفه

 

ای سروری که کوکبهٔ کبریات را

کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست

رای تو در نظام ممالک براستی

تیری که جیب گنبد گردونش ترکشست

اکنون که از گشاد فلک بر مسام ابر

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode