گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴

 

ای باد بوی یوسف دلها به ما رسان

یک نوبر از نهال دل ما به ما رسان

از زلف او چو بر سر زلفش گذر کنی

پنهان بدزد موئی و پیدا به ما رسان

با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

در عشق داستانم و بر تو به نیم جو

بازیچهٔ جهانم و بر تو به نیم جو

گه‌گه شده است صبرم و بر تو به نیم گه

جوجو شداست جانم و بر تو به نیم جو

بر طارم وصالت نارفته دست هجر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

از زلف هر کجا گرهی برگشاده‌ای

بر هر دلی هزار گره برنهاده‌ای

در روی من ز غمزه کمان‌ها کشیده‌ای

بر جان من ز طره کمین‌ها گشاده‌ای

بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی

خود را به آستان عدم باز بستمی

گر راه بر دمی سوی این خیمهٔ کبود

آنگه نشستمی که طنابش گسستمی

ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶

 

ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی

وی ماه روز وش ز شبستان کیستی

با لعل نیم ذرهٔ خندان چو آفتاب

سایه نشین دیدهٔ گریان کیستی

ای آیتی که سجده کنم چون رسم به تو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

ای ترک دلستان ز شبستان کیستی

خوش دلبری، ندانم جانان کیستی

بس نادره نگاری، بس بوالعجب بتی

ما را بگو که لعبت خندان کیستی

ای آنکه در صحیفهٔ حسن آیتی شدی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

 

باز از کرشمه زخمهٔ نو در فزوده‌ای

درد نوم به درد کهن برفزوده‌ای

کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز

کامروز پارهٔ دگرش در فزوده‌ای

در ساز ناز بود تو را نغمه‌های خوش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

تا حلقه‌های زلف به هم برشکسته‌ای

بس توبه‌های ما که بهم درشکسته‌ای

گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده‌ای

گاه از کرشمه دیدهٔ اختر شکسته‌ای

دانم که مه جبینی ای آسمان شکن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵

 

خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی

جان منی مرا مکش اکنون به دوستی

ای تازه گل که چون ملی از تلخی و خوشی

چند از درون به خصمی و بیرون به دوستی

مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

صید توام فکندی و در خون گذاشتی

صیدی ز خون و خاک چرا برنداشتی

وصلت چو دست سوخته می‌داشتی مرا

در پای هجر سوخته دل چون گذاشتی

می‌داشتی چو مهرهٔ مارم به دوستی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری

یا راست‌تر ز قد تو باشد صنوبری

یا داشت خوبتر ز تو معشوق، عاشقی

یا زاد شوخ‌تر ز تو فرزند، مادری

گر بگذرم به کوی تو روزی هزار بار

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری

انصاف ده که کار ز انصاف می‌بری

خود نیست نیم ذره محابای کس تو را

فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری

هر صبح و شام عادت گردون گرفته‌ای

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

دشوار عشق بر دلم آسان نمی‌کنی

درد مرا به بوسی درمان نمی‌کنی

بسیار گفتمت که زیان دلم مخواه

گفتن چه سود با تو که فرمان نمی‌کنی

هجر توام ز خون جگر طعمه می‌دهد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

با هیچ دوست دست به پیمان نمی‌دهی

کار شکستگان را سامان نمی‌دهی

آنجا که زخم کردی مرهم نمی‌کنی

آنجا که درد دادی درمان نمی‌دهی

هم‌چون فلک که بر سر خوان قبول ورد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری

چون نور دل نماند برون راه چون بری

اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی

تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بری

هجران یار بر جگرت زخم مار زد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله

 

طفلی هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا

مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا

جهدی بکن که زلزلهٔ صور در رسد

شاه دل تو کرده بود کاخ را رها

جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در پند و اندرز و معراج حضرت ختمی مرتبت

 

ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا

لا در چهار بالش وحدت کشد تو را

جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی

هژده هزار عالم ازین سوی لا رها

از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح دستور اعظم مختار الدین

 

دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است

وان صید کان اوست نگون‌سر نکوتر است

برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم

عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است

رنجور سینه‌ام لب و زلفش دوای من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح خواجه همام الدین حاجب و یاد کردن از مرگ منوچهر

 

شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست

ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست

آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست

وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست

هر دل که زیر سایهٔ زلفش نشان دهند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه

 

این پرده کاسمان جلال آستان اوست

ابری است کافتاب شرف در عنان اوست

این ابر بین که معتکف اوست آفتاب

وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست

این پرده گرنه صحن بهشت است پس چرا

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode