گنجور

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

ما را به جای آب اگر از دیده خون رود

چون رفت جان هرآینه صبر و سکون رود

از گوشه ی جگر نرود داغ او مرا

آری ز سینه داغ جگرگوشه چون رود

سیماب آه من بکند چرخ را سیاه

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

ای اهل درد را ز تو هر دم غمی دگر

نیش غم تو بر دل ما مرهمی دگر

درکوی تو که درگه اهل سعادتست

از آب چشم اهل صفا زمزمی دگر

ترشد به اب جود تو خاک وجود ما

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

دوش از فراغ روی تو با روی سندروس

نالیده‌ام چو نای و فغان کرده‌ام چو کوس

گفتی به وعده دوش که کام از لبت دهم

افسوس ازین سخن که لبت می‌کند فسوس

آن را که پای‌بوس میسّر نمی‌شود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

ما را ازین چمن صنمی گلعذار بس

زیبا رخی چو لاله ازین نوبهار بس

مویی سیاه چون شب و رویی بسان روز

ما را ز دور گردش لبل و نهار بس

جام جهان نمای که دوران به جم سپرد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

زهّاد و عُجب و گوشهٔ محراب و کار خویش

ما و نیاز قبلهٔ ابروی یار خویش

ما را نسیم طرّهٔ خوبان به باد داد

هان تا به باد بر ندهی روزگار خویش

ما را چه اختیار اگر بخت یار نیست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

دانی چه گفت سالک خمّار خانه دوش

بشنو نصیحت از نفس پیر می فروش

با درد ما بساز و ز درمان سخن مگوی

صوفی شو و ز راه صفا دُرد ما بنوش

یا حسن ما مشاهده کن یا نظر ببند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

ای کرده همچو نرگس خوشخواب خواب خوش

بر گل کشیده از خط مشکین نقاب خوش

کتّابیان دور قمر خوش نبشته اند

بر گرد عارض تو ز عنبر کتاب خوش

در چشمه ی عُذوبه ی لعلت نهفته اند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

ساقی بیار لعل مذاب رحیق خاص

باشد که یابم از غم دل یک زمان خلاص

ما را به آب چشمهٔ حیوان چه حاجت است

لعل لب تو چشمهٔ نوش است در خواص

آنجا که قید زلف تو دام بلا نهد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط

وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط

بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم

آخر چه حاجتست خدا را میار خط

بر عارض چو آب تو حسن دگر فزود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

ای قامت بلند تو ما را بلای دل

چون من که دیده ای که بود مبتلای دل

از دست دیده کار دل من به جان رسید

ای دیده ای که چه کردی به جای دل

خون دلم بریخت خیال لب تو دوش

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

روز الست جرعه عشقت چشیده‌ایم

قالو بلی به گوش ارادت شنیده‌ایم

ما شاهباز گلشن قدسیم و عمرهاست

با طایران عالم علوی پریده‌ایم

منزلگه خرابه نه آرامگاه ماست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

آن سرو ناز کو که ببوسیم پای او

روشن کنیم دیده به خاک سرای او

او سر ز ناز خویش نیارد به ما فرود

ما چون بنفشه سر بنهاده به پای او

او را به جای ما به غلط گر کسی بود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

دل را حضور نیست دمی بی حضور او

خرم دلی که شاد بود با سرور او

پویندگان وادی ایمن توقُّفی

باشد که لمعه ای بدرخشید ز نور او

سالک به اهتمام ارادت وصال یافت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

من مرغ آشیانه قسدم به دام تو

ز آرامگه رمیده و یک چند رام تو

ای ساکنان کوی ترا چشم روشنی

از خاک آستانه عرش احترام تو

روح ملک به جبهه بساید هزار بار

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

بر گرد مه ز غالیه پرگار می‌کشی

بر طرف روز نقش شب تار می‌کشی

آن روز شد که راز نهان داشتم که باز

رازم چو روز بر سر بازار می‌کشی

زنار زلف آتش عشقت بلا شدند

[...]

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode