گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

گر جان و دل به دست غم تو ندادمی

پای نشاط بر سر گردون نهادمی

گر بیم زلف پر خم تو نیستی مرا

این کارهای بستهٔ خود برگشادمی

ور بر سرم نبشته نبودی قضای تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر

 

چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب

بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب

بنمود روی صورت صبح از کران شب

چون جوی سیم بر طرف نیلگون‌سراب

جستم ز جای خواب و نشستم به خانه در

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در مدح ابوالمعالی مجدالدین بن احمد

 

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب

خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب

روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شب است

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح خاقان اعظم کمال‌الدین

 

ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب

طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب

آنجا که راستیست ندارند در جمال

پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب

بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - در مدح خاقان اعظم پیروزشاه

 

شاها زمانه بندهٔ درگاه جاه تست

اسلام در حمایت و دین در پناه تست

فیروزشاه عادلی و بر دوام ملک

بهتر گواه عدل بود و او گواه تست

گردون غبار پایهٔ تخت بلند تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در مدح مجدالدین محمدبن نصر احمد

 

گرچرخ را در این حرکت هیچ مقصدست

از خدمت محمدبن نصر احمدست

فرزانه ای که بابت گاهست وبالشست

آزاده‌ای که درخور صدرست ومسندست

با بذل دست بخشش او ابر مدخلست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح جلال‌الدین احمد

 

ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست

غایب مشو نه نوبت بازی و برزنست

ایام خز و خرگه گرمست و زین سبب

خرگاه آسمان همه در خز ادکنست

خالی مدار خرمن آتش ز دود عود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در مدح مودود شاه زنگی

 

بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوست

دور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوست

مودود شه مؤید دین پهلوان شرق

کامروز شرق و غرب جهان در پناه اوست

گردون غبار پایهٔ تخت بلند او

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در مدح ملک‌الامرا طغرل تگین

 

طغرل تگین به تیغ جهان را نظام داد

زو بیشتر گرفت و به کمتر غلام داد

جیشش خراج خطهٔ چین و ختا ستد

امنش قرار مملکت مصر و شام داد

ناموس جور و فتنه به خنجر قوی شکست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷ - در مدح امیرالامرا عزالدین طغر لتگین

 

ایام زیر رایت رای امیر باد

ایام او همیشه چو رایش منیر باد

روزش به فرخی همه نوروز باد و عید

ماهش ز خرمی همه نیسان و تیر باد

میزان آسمان را عدلش عدیل گشت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در تهنیت عید و مدح پیروزشاه

 

ای عید دین و دولت عیدت خجسته باد

ایامت از حوادث ایام رسته باد

گلزار باغ چرخ که پژمردگیش نیست

در انتظار مجلس تو دسته دسته باد

بازار مصر جامع ملک از مکان تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالحسن مجدالدین علی عمرانی

 

اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد

آه از حجاب حجرهٔ دل بر در اوفتاد

هجران ماه روزه پیام وصال داد

اینک نهیب او به جهان اندر اوفتاد

گوید به چند روز دگر طبع نفس را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح رکن‌الدین مفتی گفته در وقتی که حکیم با تاج عمزاد نزاع و دعوایی داشته و مایل بوده که آن مرافعه پیش او برند و تاج عمزاد به مفتی دیگر میل داشته است

 

در دین چو اعتصام به حبل متین کنند

آن به که مطلع سخن از رکن دین کنند

دین‌پروری که داغ ستورش مقربان

از بهر کسب مرتبه نقش نگین کنند

ارواح انبیا ز مقامات آخرت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

طبعم به عرضه کردن دریا و کان رسید

نطقم به تحفه دادن کون و مکان رسید

هم وهم من به مقصد خرد و بزرگ تاخت

هم گام من به معبد پیر و جوان رسید

این دود عود شکر که جانست مجمرش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

مست شبانه بودم افتاده بی‌خبر

دی در وثاق خویش که دلبر بکوفت در

چون اصطکاک و قرع هوا از طریق صوت

داد از ره صماخ دماغ مرا خبر

بر عادتی که باشد گفتم که کیست این

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶

 

ای در ضمان عدل تو معمور بحر و بر

وی در مسیر کلک تو اسرار نفع و ضر

ای روزگار عادل و ایام فتنه‌سوز

وی آسمان ثابت و خورشید سایه‌ور

عدل تو بود اگرنه جهان را نماندی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیرکبیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

دوش از درم درآمد سرمست و بی‌قرار

همچون مه دو هفته و هر هفت کرده یار

با زلف تابدار دلاویز پر شکن

با چشم نیم‌خواب جهان‌سوز پرخمار

جستم ز جای و پیش دوید و سلام کرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - در تهنیت عید و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

دی بامداد عید که بر صدر روزگار

هر روز عید باد به تایید کردگار

بر عادت از وثاق به صحرا برون شدم

با یک دو آشنا هم از ابناء روزگار

در سر خمار باده و بر لب نشاط می

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - (گویا در ادامهٔ قصیدهٔ دی بامداد عید که بر صدر روزگار ...)

 

کای کاینات رابه وجود تو افتخار

وی پیش از آفرینش و کم ز آفریدگار

ای صاحب ملک دل و صدر ملک نشان

دستور بحر دست و خداوند کان یسار

امر تو همچو میل فلک باعث مسیر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸

 

ای روزگار دولت تو روز روزگار

وی بر زمانه سایهٔ تو فضل کردگار

قادر به حکم بر همه‌کس آسمان صفت

فائض به جود بر همه خلق آفتاب‌وار

حزم تو دام و دانهٔ امروز دیده دی

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode