گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

گر خسته دل همی نپسندی بیار رو

تیمار عاشقی ز رهی باز دار رو

گر من گیاه سبزم و تو ابر نوبهار

هل تا گیه بجوشد بر من بهار رو

پس گر به رود جیحون غرقه شوم در آب

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

عشق و شراب و یار و خرابات و کافری

هر کس که یافت شد ز همه اندهان بری

از راه کج به سوی خرابات راه یافت

کفرش همه هدی شد و توحید کافری

بگذاشت آنچه بود هم از هجر و هم ز وصل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در شکایت روزگار و بی‌وفایی مردم

 

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در نصیحت و ترک تملق از خلق گوید

 

تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما

وز بیم سیم گشته ندامت ندیم ما

تا هست سیم با ما بیمست یار او

چون سیم رفت از پی او رفت بیم ما

آیند هر دو باهم و هر دو بهم روند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح قاضی عبدالودود غزنوی

 

آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست

از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست

جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست

جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست

آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در مدح بهرامشاه

 

روزی که جان من ز فراقش بلا کشد

آنروز عرش غاشیهٔ کبریا کشد

ما را یکیست وصل و فراقش چو هر دو زوست

این غم نه کار ماست که این غم کیا کشد

نامرد باشد آنکه وفا نشمرد ازو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - در مذمت دشمنان و جاهلان

 

این ابلهان که بی‌ سببی دشمن منند

بس بُلفضول و یافه‌درای و زَنَخ زنند

اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین

چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند

مانند نقش رسمی بی‌ اصل و معنیند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح خواجه ابو نصر منصور سعید

 

تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار

از لاله بست دامن کهپایه‌ها ازار

چونان نمود کل اثیری اثر به کوه

کاجزای او گرفت همه طرف جویبار

از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - در ترغیب طی طریق حقیقت

 

ای دل به کوی فقر زمانی قرار گیر

بیکار چند باشی دنبال کار گیر

گر همچو روح راه نیابی بر آسمان

اصحاب کهف‌وار برو راه غار گیر

تا کی حدیث صومعه و زهد و زاهدی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰

 

تا کی دم از علایق و طبع فلک زنیم

تا کی مثل ز جوهر دیو و ملک زنیم

تا کی غم امام و خلیفهٔ جهان خوریم

تا کی دم از علی و عتیق و فلک زنیم

دوریم از سماع و قرینیم با صداع

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - ترجیع در مصیبت ضیاء الدین محمد مشهور به سیف المناظرین

 

ای قوم ازین سرای حوادث گذر کنید

خیزید و سوی عالم علوی سفر کنید

یک سر بپر همت ازین دامگاه دیو

چون مرغ بر پریده مقر بر قمر کنید

تا کی ز بهر تربیت جسم تیره‌روی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱

 

ای مقتدای اهل طریقت کلام تو

ای تو جهان صدق و جهانی غلام تو

تاثیر کرد صدق تو در سینه‌ها چنانک

شد بی‌نیاز مستمع از شرح نام تو

نام تو چون ورای زمانست و عقل و جان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲ - در مرثیهٔ تاج‌الدین ابوبکر

 

ای برده عقل ما اجل ناگهان تو

وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو

ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد

تابوت شوم روی شده بوستان تو

محروم گشته از گهر عقل جان تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹

 

ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی

در سر منی مکن که به ترکیب چون منی

آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک

او را کجا رسد سخن مایی و منی

از آهن مذهب معمور کرده باش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹

 

گفتی به پیش خواجه که این غزنوی غرست

زان رو که تا مرا ببری پیش خواجه آب

گر تو دروغ گفتی دادت به راستی

هم لفظ غزنوی به مصحف ترا جواب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی

وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست

بیم و امید بنده ز رد و قبول تست

یک شهر خواه دشمن من گیر خواه دوست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

یک نیمه عمر خویش به بیهودگی به باد

دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد

از گشت آسمان و ز تقدیر ایزدی

بر کس چنین نباشد و بر کس چنین مباد

یا روزگار کینه کش از مرد دانشست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۶

 

چون خاک باش در همه احوال بردبار

تا چون هوات بر همه کس قادری بود

چون آب نفع خویش به هر کس همی رسان

تا همچو آتشت ز جهان برتری بود

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۸

 

چون شکرم در آب دو چشم و دلم فلک

در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید

گردون زبان عقل مرا قفل برفگند

و ایام چشم بخت مرا میل در کشید

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱

 

هر چند در میان دو گویم زمین و چرخ

لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه‌ام

در دیدهٔ سخای تو پوشیده مانده‌ام

زان پیش تو چو نور دو چشمت برهنه‌ام

سنایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode