بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴
هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم
من خاک ره به سر چهکنم خاک بر سرم
پوشید چشم از دو جهان گرد رفتنش
آیینه نقش پاست به هر سو که بنگرم
بیمار یأس بر که برد شکوهٔ الم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم
مشت غبار خویش ز راهت کجا برم
گر استخوان من بپذیرد سگ درت
بر عرش ناز سایهٔ بال هما برم
شایان دست بوس توام نیست نامهای
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۹
باز از جهان حسرت دیدار میرسم
آیینه در بغل به در یار میرسم
خوابم بهار دولت بیدار میشود
هر چند تا به سایهٔ دیوار میرسم
زین یک نفس متاع که بار دل است و بس
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۰
از ضعف بسکه در همه جا دیر میرسم
تا پای خود چو شمع به شبگیر میرسم
وهم علایق از همه سو رهزن دل است
پا درگل خیال به صد قیر میرسم
برنقش پای شمع تصور حنا مبند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۸
تا می ز جام همت بد مست میکشم
جز دامن تو هر چه کشم دست میکشم
عنقا شکار کس نشود گرچه همت است
خجلت ز معنییکه توان بست میکشم
قلاب امتحان نفس در کشاکش است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۹
چون شمع زحمتی که به شبگیر میکشم
از داغ پنبه میکشم و دیر میکشم
طفلی شد و شباب شد و شیب سرکشید
لیکن یقین نشد که چه تصویر میکشم
فرصت امید و سعی هوسها همان بجاست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۶
تا کی ستم کند سر بیمغز بر تنم
زین بار عبرت آبله دوشست گردنم
طفلیگذشت و رفت جوانی هم از نظر
پیرم کنون و جان به دم سرد میکنم
ماضیگرفت دامن مستقبل امید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۰
دل را به یاد روی کسی یاد میکنم
آیینه کردهام گم و فریاد میکنم
بوی پیامی از چمن جلوه میرسد
از دیده تا دل آینه ایجاد میکنم
خاکم به باد میرود و آتشم به آب
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۱
گاهی به ناله گه به تپش گرد میکنم
یعنی دل گداختهام، درد میکنم
عمریست گرمی قدحش باده پرور است
شیری که چون سحر به نفس سرد میکنم
محراب تیغ یار و من از سجده بی نصیب
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۷
دل را به مستی از من و ما ساده میکنم
بال صدای جام تر از باده میکنم
فکرتعلق جسدم نیست چون نفس
عمریست خدمت دل آزاده میکنم
جیبی به صد شکفتگی صبح میدرم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۷
از انفعال عشرت موهوم آگهم
ای چرخ پر مکن قدح هاله از مهم
صبح ازل شکوفهٔ اشکم بهار داشت
هم در پگاه بود چراغان بیگهم
شمعم فروتنی ز مزاجم نمیرود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۷
ای نرگست حیاکدهٔ صلح و جنگ هم
ساز غزال رام تو خشم پلنگ هم
دنبالههای ابروت از دل گذشته است
میآید ازکمان توکار خدنگ هم
تنها نه دف ز حلقه بهگوشان بزم تست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۸
در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم
بی فیض نیست گوشهٔ دلهای تنگ هم
ساز طواف دل نه همین جوهر صفاست
دارد هوای خانهٔ آیینه زنگ هم
بیگانگی ز طور غزالان چه ممکنست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۰
چون سبحه یک دو روز که با هم نشستهایم
از یکدگر گسسته فراهم نشستهایم
باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع
اما در انتظار فنا هم نشستهایم
هر چند طور عجز به غیر از صواب نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۱
بر سینه داغهای تمنا نوشتهایم
یک لالهزار نسخهٔ سودا نوشتهایم
هرجا درین بساط خس ما به پردهایست
مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشتهایم
منشور باج اگر به سر گل نهادهاند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۲
سطری اگر ز وضع جهان وانوشتهایم
گرداندهایم رنگ و چلیپا نوشتهایم
در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است
کاین جادهها به صفحهٔ صحرا نوشتهایم
هر جا خطی ز نسخهٔ امکان دمیده است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۴
گر در هوای او قدمی پیش رفتهایم
مانند شبنم از گره خویش رفتهایم
قید جهات مانع پرواز رنگ نیست
از حیرت اینقدر قفس اندیش رفتهایم
آنجاکه نقش جبههٔ تسلیم جاده است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۵
چون غنچه در خیال تو هرگاه رفتهایم
محمل به دوش بیخودی آه رفتهایم
پاس قدم به دشت جنون حق سعی ماست
عمری به دوش آبلهها راه رفتهایم
راه سفر اگر همه ابروست تا جبین
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۰
نشنیده حرف چند که ما گوش کردهایم
تا لب گشودهایم فراموش کردهایم
درد دلیم، شور دو عالم غبار ماست
اما زیارت لب خاموش کردهایم
تسلیم ما قلمرو جولان ناز کیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۳
صبح است و ما دماغ تمنا رساندهایم
چون شمع بوسهٔ مژه تا پا رساندهایم
گل میکند ز شعلهٔ خاکستر آشیان
بال شکستهای که به عنقا رساندهایم
ترک طلب به عمر طبیعی مقابل است
[...]