گنجور

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

از باده مست گشت بت می‌پرست ما

آمد چه خوب فرصت وصلش به دست ما

ما بر امور انفس و آفاق قادریم

لیکن قضاست مسئله پای‌بست ما

هر پنجه‌ای به پنجه ما ناورد شکست

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

گردون چو زد لوای ولایت به بام ما

سامان گرفت شرع پیمبر به نام ما

در نعت این بس است که روح‌الامین پاک

آرد سلام بارو رساند پیام ما

ای خواجه بندگی به مقامی رسانده‌ایم

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

لبریز تا ز باده نگردید جام ما

در نامه عمل ننوشتند نام ما

ما خود خراب و مست شرابیم و محتسب

نبود خبر ز مستی شرب مدام ما

دارم هوای آنکه ز بامش پرم ولیک

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

از یک خروش یا رب شب زنده‌دارها

حاجت روا شدند هزاران هزارها

یک آه سرد سوخته جانی سحر زند

در خرمن وجود جهانی شرارها

آری دعای نیمه‌شب دلشکستگان

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

بشنو ز ما که تجربه کردیم سال‌ها

بی‌حاصلی است حاصل این قیل و قال‌ها

حالی اگرچه رند خرابات خانه‌ایم

لیکن فقیه مدرسه بودیم سال‌ها

یعنی به می ز آینه دل زدوده‌اند

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

می ناچشیده حالت مستانت آرزوست؟

رسوا نگشته حلقه زلفانت آرزوست؟

ناورده رو به مقصد و ننهاده پا به راه

قرب مقام و قطع بیابانت آرزوست؟

یوسف صفت نگشته به زندان غم اسیر

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

زاهد نشُسته دست ز تن جانت آرزوست؟

جان را فدا نساخته جانانت آرزوست؟

نازرده پای در طلب از زخم نیش خار

سیر گل و صفای گلستانت آرزوست؟

چون کودکان بی‌خبر از راه و رسم و عشق

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

می خور که هر که می نخورد فصل نوبهار

پیوسته خون دل خورد از دست روزگار

می در بهار صیقل دل‌های آگه است

از دست یار خاصه به آهنگ چنگ و تار

در عهد گل ز دست مده جام باده را

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

دیوانه کرده است مرا عشق روی یار

از تن ربوده تاب و توان و ز دل قرار

هر ملک دل که لشکر عشقش خراب کرد

بیرون کشید عقل و ادب رخت از آن دیار

جان‌های پاک بر سر دار فنا شدند

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق

خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق

مستان عشق را به صبوحی چه حاجت است

زیرا که درد سر نرساند خمار عشق

سی سال لاف مهر زدم تا سحرگهی

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

شد بر فراز مسند دل باز شاه عشق

یعنی گرفت کشور جان را سپاه عشق

جز در فضای سینه رندان می‌پرست

نتوان زدن به ملک جهان بارگاه عشق

شوریدگان عشق برابر نمی‌کنند

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

تا چند سرگران ز مدار جهان شوم

تا چند از مدار جهان سرگران شوم

در بین ما و دوست به جز خود حجاب نیست

آن به که بگذرم ز خود و از میان شوم

زندان تن گذارم و این خاکدان دون

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

ما سال‌ها مجاور میخانه بوده‌ایم

روز و شبان به خاک درش جبهه سوده‌ایم

با رخش صبر وادی لا را سپرده‌ایم

اندر فضای منزل الّا غنوده‌ایم

پا از گلیم کثرت دنیا کشیده‌ایم

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

منت خدای را که خدا را شناختیم

در ملک دل لوای طرب برفراختیم

از جان شدیم بر در دل حلقه‌سان مقیم

تا راه و رسم منزل جانان شناختیم

راضی ز جان و دل به رضای خدا شدیم

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

با توسن خیال به هر سو شتافتیم

از دوست غیر، نام نشانی نیافتیم

دلبر نشسته در دل و ما بی‌خبر از او

بیهوده کوه و دشت و بیابان شتافتیم

گفتیم ترک صحبت ابنای روزگار

[...]

وحدت کرمانشاهی
 
 
sunny dark_mode