گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

شام خطت گرفته ز صبح آفتاب را

زان روز خوش نمانده جهان خراب را

بر نام هیچ‌کس رقم روز خوش نبود

خواندیم هر دو رو ورق آفتاب را

بی‌غم نفس نمی‌کشم و جای عیب نیست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

بی‌حرز شعله نگذرد از پیش داغ ما

پروانه احتراز کند از چراغ ما

چون دیده دور شد از تو رنگ نگه پرید

تا رنگ می‌رسید شکست ایاغ ما

یک روزه عیش ما نشود محنت دو کون

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

پژمردگی نبرد بهار از گیاه ما

چون لاله جزو تن شده بخت سیاه ما

روزی که نبود آینه حسن در نظر

در چشمخانه زنگ برآرد نگاه ما

ما صبح صادقیم و دم از مهر می‌زنیم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

خوشدل کند خیال تو هجران‌کشیده را

آتش گل است دیده گلشن‌ندیده را

تا آب دیده خون نشود بر زمین مریز

در شیشه واگذار می نارسیده را

تسلیم شو که اجر شهادت نمی‌دهند

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

از جا نبرد صحبت اهل هوس مرا

آتش نیم که تیز کند خار و خس مرا

آمیزشم چو جغد شگون نیست بر کسی

گو آشنای خویش مدان هیچ‌کس مرا

هنگام عرض حال ز چین جبین تو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

دلبستگی نماند به وارستگی مرا

وارستگی مباد ز دلبستگی مرا

آسودگی به شربت مرگم علاج کرد

دشمن طبیب گشت درین خستگی مرا

کردم ز عشق شکوه تلافی نمی‌شود

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

آتش مزاج من بگذار این عتاب را

چین بر جبین ندیده کسی آفتاب را

گردون به دوستی نبرد پیچشم ز کار

گردد زبون چو رشته دهد باز تاب را

بر دیده شد حرام غنودن، که عاشقان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ناگفته ماند صد سخن آرزو مرا

لب بسته ناامیدی ازین گفتگو مرا

در چشم خلق بس که مرا خوار کرده‌ای

نشناسد آب روی، کس از آب جو مرا

دور از تو کار خنجر الماس می‌کند

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

در راه تا رود ز من آن نازنین جدا

دستش جدا عنان کشد و آستین جدا

چون بر نشان پای تو مالم رح نیاز

نتوان چو سایه کرد مرا از زمین جدا

از لذت خدنگ ستم عضوعضو من

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

پرهیز ده ز هجر گرفتار خویش را

بنگر شکسته‌رنگی بیمار خویش را

بهر ذخیره شب هجر تو روز وصل

کم کرد دیده گریه بسیار خویش را

بیداد دوست چون ستم چرخ عام نیست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

آه سحر نتیجه شرر می‌دهد مرا

نخل امید بین که چه بر می‌دهد مرا

خون می‌کند غمت جگرم را هزاربار

تا یک پیاله خون جگر می‌دهد مرا

بیهوشی‌ام به طرز حریفان بزم نیست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دارد نشان ز طینت مجنون، سرشت ما

از روی هم نوشته قضا، سرنوشت ما

چون دانه دل به خوشه و خرمن نبسته‌ایم

محتاج آبیاری برق است کشت ما

انصاف بین که سوی تو رضوان چو دید، گفت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

بی‌درد خسته‌ای که به درمان شد آشنا

شوریده آن سری که به سامان شد آشنا

از فیض شانه یافت دل از زلف هرچه بافت

شد مفت خوشه‌چین چو به دهقان شد آشنا

چون بلبل از مطالعه صفحه رخت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

منشور خدمت تو رقم شد به نام ما

افکند سایه مرغ سعادت به بام ما

خوش بر مراد هر دو جهان دست یافتیم

کامش برآید آنکه برآورد کام ما

منت‌پذیر شمع چو پروانه نیستیم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

طبعم ز باده چون گل سیراب روشن است

آیینه من است که از آب روشن است

رفتی ز دیده لیک نرفتی ز دل برون

من تیره‌روز و خانه ز مهتاب روشن است

با آنکه در چراغ دو عالم نمانده نور

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

زاهد ز منع تو دل صد بینوا شکست

خون پیاله ریختی و رنگ ما شکست

آگه نیم که سنگ کجا خورده شیشه‌ام

دانم که دل شکسته ندانم کجا شکست

امشب که بود نکهت پیراهن امید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از خارخار وصل گلم دل فگار نیست

محرومی‌ام گلی‌ست کش آسیب خار نیست

بی‌بهره نیست چشم هوس هم ز نور حسن

آیینه را به روی بد و نیک کار نیست

خورشید هیچکاره بود در دیار تو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

بازم نشسته تا مژه در دل نگاه کیست

روزم سیاه‌کرده چشم سیاه کیست

با آنکه صرف شد همه عمرم در انتظار

آگه نیم هنوز که چشمم به راه کیست

دل‌دادن و سخن‌نشنیدن گناه من

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

از غم نمی‌خورد دل اهل جنون شکست

در حیرتم که خاطرم از غصه چون شکست

تا حرف ناامیدی مجنون شنیده‌ام

دارد دلم ز طره لیلی فزون شکست

زان گل که کوهکن به سر از زخم تیشه زد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

زلفت بود به کام، دلی را که داغ نیست

در کار شبروان گرهی چون چراغ نیست

هر شب گل چراغ بهار دگر کند

بلبل گمان مبر که ز پروانه داغ نیست

چون غنچه برنیاورد از شرم سر ز جیب

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode