گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

گیتی که اولش عدم و آخرش فناست

در حقّ او گمان ثَبات و بقا خطاست

بنیاد چرخ بر سر آب است ازین قِبَل

پیوسته در تحرّک دوری چو آسیاست

مشکل‌تر این که گر به مَثَل دور روزگار

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵

 

بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست

دست غمت ببست مرا استوار دست

در پای محنت تو از آن دست می زنم

تا برنگیری از سر من دل افکار دست

پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶

 

گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست

خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است

بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام

کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است

تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

شاها درِ تو قبله شاهان عالم است

گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است

مقصود آفرینش عالم تویی از آنک

ذات مطهرت سبب نظم عالم است

هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

شاهی که شیر پیش حسامش چو روبه است

فرمان ده جهان عضدالدین طُغَنشَه است

آن خسروی که خسرو اجرام آسمان

در تحت حکم او چو مقیمان در گه است

از بهر جذب خنجر بیجاده رنگ اوست

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

شاها اساس ملک به تو استوار باد

عمر تو همچو دور فلک پایدار باد

هر آرزو که در دل اندیشه بگذرد

همچون عروس ملک تورا در کنار باد

هر گل که راحتی به دل آرد نسیم او

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

نوروز فرخ آمد و بوی بهار داد

بوی بهار و مژده زلفین یار داد

یاری کزو وظیفه نوروز خواستم

گفت از لبم رطب دهم از غمزه خار داد

ترکی چه ترک سنگ دلی وچه سنگ دل

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد

خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد

بس جان نازنین که بلا را نشانه شد

زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد

صبری که در میان غمم دستگیر بود

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

ایزد چو کارگاه فلک را نگار کرد

از کاینات ذات تو را اختیار کرد

نی نی هنوز کاف کن از نون خبر نداشت

کایزد رسوم دولت تو آشکار کرد

اول تو را یگانه و بی مثل آفرید

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

هرگز صبا ز زلف تو یک تار نشکند

تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند

جز در مثال بردن خطی ز عارضت

نقاش عشق را سر پرگار نشکند

دعوی خوبی تو چو باطل نشد به خط

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

شرح غم تو لذت شادی به جان دهد

شکر لب تو طعم شکر وادهان دهد

طاوس جان به جلوه درآید زخرمی

گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد

شمعی ست چهره تو که هر شب ز نور خویش

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

در ابتدای کون جهان آفریدگار

بر نام خسرو از پی این عقد نامدار

بر اصل چهار طاق عناصر به پای کرد

نُه پوشش فلک همه از رایش استوار

دیبای خسروانی اخضر برو کشید

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

چون بر زمین طلیعۀ شب گشت آشکار

آفاق ساخت کسوت عباسیان شعار

پیدا شد از کرانۀ میدان آسمان

شکل هلال چون سر چوگان شهریار

دیدم ز زر پخته برین لوح لاجورد

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

دادیم دل به دست تو در پای مفکنش

غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش

چون دست در غمت زد و پا استوار کرد

گر دست می نگیری در پا میفکنش

ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

چون برفَراخت خسرو سیارگان علم

در خاک پست کرد سراپرده ظُلَم

صبح دوم گرفت جهان گو چرا گرفت؟

اندر هوای شاه نزَد جز به صدق دم

یک یک ز بیم خنجر خورشید اختران

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

گیتی ز فرّ دولت فرمانده جهان

ماند به عرصه حرم و روضه جنان

بر هر طرف که چشم نهی جلوه ظفر

و ز هر جهت که گوش کنی مژده امان

آرام یافت در حرم امن وحش و طیر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

ای بر زده به تقویت ملک آستین

سلطان بر حقیقتی و شاه راستین

شهپر برای تیر تو افکند روح قدس

گیسو فدای پرچم تو کرد حور عین

در دیده سهیل سنانت کشیده میل

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

ای مهر و مه نتیجه رای منیر تو

حل کرده عقدهای فلک را ضمیر تو

فخر ملوک نصرت دین بیشکین تویی

کایزد برای نصرت دین شد نصیر تو

وان بدر ازهری که مُقدَّر شد از ازل

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

ای قصر ملک را ز معالیت کنگره

حزم تو گرد مرکز اسلام دایره

در طلعتت نجوم افق را مطالعه

در منظرت سعود فلک را مناظره

چون مفتی ضمیر تو گیرد قلم به دست

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

زان زلف عنبرین که به گل بر نهاده ای

صد گونه داغ بر دل عنبر نهاده ای

مخمور عشق را نبوده چاره ای که تو

مهر عقیق بر می و شکر نهاده ای

از اشک لعل ساغر چشمم لبالب است

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode