گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » قصاید » شمارهٔ ۱

 

ای از سها ز عکس رخت کمتر آفتاب

میدان حسن از تو و بازیگر آفتاب

در روز طرح دفتر خوبی نوشته است

اول خراج حسن تو بر کشور آفتاب

طفلی ست حسن تو بپرورده دایه وار

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

از سوز دل بسوخت گیاه وجود ما

بر آتش تو بر فلک امروز دود ما

مارا بخار مجمر گردون نه بس بود

مجمر بلای عشق و دل خسته عود ما

بر آستان دوست اگر سر توان نهاد

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

چشم خراج عشق ستد خون ناب را

معزول ساخت عامل دیوان خواب را

من جان حلال کردم اگر خود کند قبول

سلطان درد عشق تو ملک خراب را

ساقی میار باده کزین جام آتشین

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

سوز غم تو کرد قضا سرنوشت ما

ای در غم تو شعله آتش بهشت ما

این ابر ناوک تو همانابه سینه داشت

کالماس جای سبزه بر آمد ز کشت ما

دوزخ به پشت گرمی ایام هجر تو

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ما شاه محنتیم و دهد عشق تاج ما

گردون ز جنس درد فرستد خراج ما

چون دم زنم ز صبح وصالت که روز حشر

بیعت گرفته است ز شبهای داج ما

ترسم که در دماغ وجود آتش افکند

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

آتش که شعله عاریت از جان ما گرفت

چون برق عشق بود که در آشنا گرفت

ای بس که در فراق تو از بخت واژگون

نفرین خویش کردم و گردون دعا گرفت

هر جا که جان خسته به بیماری ئی فتاد

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

اشکم ز سوز سینه چو عمان آتش است

دریای شعله مایه باران آتش است

هر دم به جانبی ز دلم شعله سر زند

یاران در این خرابه مگر کان آتش است

شب هر نفس که بی تو کشیدم چنان نمود

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ما را به آل خیر نبیین توسل است

بر ذات پاک خالق عالم توکل است

باما هر آنکه خصمی بیهوده میکند

از پا در آید آخر و ما را تحمل است

کم عمر باشد آنکه به ما دشمنی کند

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

حسنت کشید گرد مه از مشک ناب خط

یعنی کشم ز خوبی بر آفتاب خط

ز آشوب تار زلف تو در رستخیز حسن

شد بر رخ تو نسخه یو م الحساب خط

دود دلم که در سر زلف تو جا گرفت

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

ما این سبوی باده که بر دوش کرده ایم

تعویذ عقل و مائده هوش کرده ایم

شبهای هجر خار مغیلان بجای خواب

با مردمان دیده هم آغوش کرده ایم

در جام آفتاب شده باده خون دل

[...]

میرداماد
 
 
sunny dark_mode