گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

برخیز و گوی جلوه مالک رقاب را

تا همچو ماه اسیر کند آفتاب را

آن چشم مست ساقی آشفتگان بس است

در شیشه ریز از قدح امشب شراب را

کو سنگ بی‌مروت هجران که بشکند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

آن قطره‌ام که بحر به دور افکند مرا

ظلمت ز ننگ بر در نور افکند مرا

من خانه‌زاد دیده دردم چو طفل اشک

گرداب غم به موج سرور افکند مرا

بر عشق مهربان شده ترسم که عاقبت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

بردیم باز بر سر نظاره دیده را

کردیم رام دیده نگاه رمیده را

بردیم نام دلبر و کردیم بی‌قرار

این خون آرمیده عمری طپیده را

سیلاب غصه‌ام ز درون جوش می‌زند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

پامال ترکتاز خزان شد بهار ما

ای تیره روز ما و سیه روزگار ما

از تیره‌روزگاری ما ره نمی‌برد

دست سحر به دامن شبهای تار ما

بر خلق عید خویش مبارک که دهر خواند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

آشفته‌تر از ماست بسی انجمن ما

بی نور بود شمع طرب در لگن ما

بر ناصیه غنچه ما نقش طرب نیست

شرمنده برون رفته نسیم از چمن ما

بتخانه عشقیم به طوف در ما آی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

چون شعله پرتب است درون و برون ما

تبخاله می‌زند لب خنجر ز خون ما

بر سر زند وفا و کند بر زمانه ناز

هر لاله‌ای که بشکفد از بیستون ما

کو گریه‌ای که خنده شادی چمن چمن

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

هجر تو جزو اول دیوان محنتست

وین چاکهای سینه گل باغ فرقتست

غمهای مرده در دل ما زنده کرد هجر

گویا شب فراق تو روز قیامتست

دیریست که نظاره ما پرده‌نشین است

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

کارم چو زلف یار پریشان و در هم است

صد بحر خفته در جگر و دیده بی‌نم است

یک دیده از برای تماشا کفایتست

لیک از برای گریه هزار ار بود کم است

با انقلاب دهر چه سازم که درد دوست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

عالم ز ما تهی و ز افغان ما پرست

شد عندلیب خاک و چمن از نوا پرست

در دل نگنجدم غم هجر و امید وصل

کاین آینه چو روی بتان از صفا پرست

خون ریز و شاد زی که لب تشنگان تو

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

بی روی او نظاره ز چشمم برون نشست

چون موج غصه بر سر دریای خون نشست

می‌گفت غم چو ناله لب شعله می‌فشاند

کاین نغمه در مصیبت صد ارغنون نشست

عقلم به باغ خویش گل خرمی ندید

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

در می‌زنم چه شد که گشایش پدید نیست

قفل مرا معامله‌ای با کلید نیست

صد ابر رحمت آمد و دل شبنمی ندید

گویا که این گیاه خدا آفرید نیست

سهو کتاب رسم فزون از حدست لیک

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

آتش به از گلی‌ست کش آسیب خار نیست

خون بهتر از میی‌ست که آن را خمارنیست

از بس هجوم گریه ز دریای چشم من

هر قطره لجه‌ای‌ست که آن را کنار نیست

بر گلستان غیر بهارست چار فصل

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

تب دوش از ملال تو از خود خبر نداشت

ظالم به خود گمان ستم این قدر نداشت

گفتم به دل بگیردت اندر بدن گرفت

آه نکرده کار وقوف اثر نداشت

حسنت هزار شعبده در عرضه داشت لیک

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

از دل هزار لخت به چشم نثار رفت

جز داغ هر چه بود درین لاله‌زار رفت

ضعفم چنان گداخت که طوفان اشک دوش

صد جا نشست از مژه تا در کنار رفت

آن دیده گو ذخیره دیدار می‌نهاد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

از فیض گریه‌ام مژه نشو و نما گرفت

سامان صد بهار چمن زین گیا گرفت

نیرنگ عشق بین که به یک تار زلف یار

سرتاسر زمانه به تار بلا گرفت

بگداختم ز رشک که شمع سحرگهی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

از عافیت طراوات گلزار کس مباد

این شعله مهربان خس و خار کس مباد

از وصل جوش داغ نیازم فرو نشست

مرهم طبیب سینه افگار کس مباد

بوی طرب چو غنچه کند سرگران مرا

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

هر قطره خون گرم که از دل در اوفتد

دوزخ شود اگر همه در کوثر اوفتد

آه این شهید کیست که خونش زمان زمان

خیزد ز خاک و در قدم خنجر اوفتد

مستم چنان ز باده حیرت که می‌سزد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

بر خرمنم طلیعه برقی گذار کرد

از شعله مو به موی مرا مایه‌دار کرد

اقبال دیده‌بین که ز مصر وصال دوست

بر هر نگاه حسرت دیدار بار کرد

شوخی نگر که شعله یک لاله‌زار داغ

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

خون شکایتم ز لب زخم چون چکد

ز آنجا که تیغ او نرسیدست خون چکد

نازم به سعی شوق که بی دست کوهکن

از تیشه زخم در جگر بیستون چکد

در جوشم آن چنان که ز چشم جراحتم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

رفتند همدمان و مرا دل فگار ماند

خون جگر ز صحبتشان یادگار ماند

دل مضطرب ز روزن چشمم برون دوید

اما ز ناتوانی هم در کنار ماند

از دشمنم چه شکوه که این زخم دوست زد

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode