گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در منقبت اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب سلام الله علیه

 

گفتم بعقل دوش که ای آیت هدی

گشت اول از مشیّتِ که ، کفر و دین بنا ؟

کی نور دین و ظلمت کفر انتشار داشت

گر حکمت حکیم نمیکردی اقتضا

از قدرت که بر سر بازار اختلاف

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وله

 

خورشید وش شود سوار آن نگار اسب

رقص آید از لطافت او ذره وار اسب

حسرت برم زمخمل زین پوش اسب او

چون زیر ران خویش کشد آن نگار اسب

گیرد قرار چونکه براسب آن سپید ساق

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وله

 

ای ترک جنگ جوی ترامغفر آفتاب

چشمت کشیده تیغ ز ابرو بر آفتاب

ای آفتاب حسن برون نه زحجره پای

تا سر زخاوران نزند دیگر آفتاب

تا لعل لب نگشت عیان زآفتاب تو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح عصمت کبری صدیقه صغری حضرت معصومه سلام الله علیها

 

این بارگه که چرخ بر رفعتش گم است

فخر البقاع بقعه معصومه قم است

فخر البقاع نیست که فخرالبقا بود

این بارگه که چرخ بر رفعتش گم است

با خاک درگهش خضر اندرگه نماز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - وله

 

چون ماه من به جانب لب ساغر آورد

خورشید نقل بزم وی از اختر آورد

هان نقل زاخترش سزد و باده زآفتاب

چون ماه من به جانب لب ساغر آورد

شکر فروش لعل وی آمد چو در سخن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - وله

 

گفتم بتا هوای سفر بینمت بسر

گفتا بلی مهم من و مه را سزد سفر

گفتم خوش آن زمین که تو آئی درآن به زیر

گفتا خوش آن سمند که دارد مرا زبر

گفتم که با تو است سفر خوشتر از بهشت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - وله

 

نوروز در رکاب ولیعهد کامگار

از ره رسید و سود جبین نزد شهریار

فصل بهار و وصل ولیعهد شاه را

گل ریخت در یمین و گهر ریخت در یسار

زین وصل شد کنار ملک مرز نارون

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وله

 

بستم چو زی گشاده رواق ملک کمر

شد آسمانم ابرش و خورشید زین زر

گردون به هدیه اخترم افشاند بر کلاه

دریا به رشوه گوهرم آویخت بر کمر

بر کف من نهاده شد از ماه نو حسام

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - وله

 

تیغ هلال تافت چو شوال را زکف

ماه صیام را سپر افتاد از کتف

پر باده گشت شاهد مه پاره را ایاغ

خود باد ماند زاهد بیچاره را بکف

تا کی غراب بلبل گلدسته های شهر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - وله

 

ظل ملک که چرخ به جان بوسدش زمین

خرم به فضل وی زره آمد چو فرودین

بس عود سوخت خادم او گرم شد سپهر

بس گل فشاند موکب او نرم شد زمین

ایام رفتن او را مریخ در یسار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - وله

 

جشن ولادت شه جم تخت کی کلاه

افراخت از جنان بجهان چتر بارگاه

پر شد زجوش و جیش طرب فرش تا بعرش

از جشن مولد شه جم تخت کی کلاه

روئید از بهشت بگیتی یکی درخت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - وله

 

زان موسوی دو اژدر گیسوی آسیه

روزم چو قیرگون دل فرعون شد سیه

عاصی شدم درست چو فرعون بر خدای

تا دیدم آن شکسته سر زلف آسیه

لذت برد ز پیکر نیکوش پیرهن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - وله

 

ای کزدو چهر غیرت یک بوستان گلی

از گل گذشته گاه طرب به زبلبلی

نادر بکف فتد چو توئی کز جمال و صوت

هم بانوای بلبل و هم بارخ گلی

روز شکار با دوش باز جره

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - درتهنیت عید غدیر و منقبت حضرت امیر (ع)

 

ترکا بجوش خم غدیر از نیاز بین

وز این نیاز مست شوو جان بناز بین

دستی به خم زساقی کوثر دراز بین

پیمان کن و بگردش پیمانه راز بین

کزاین خم است مستی ذرات ممکنات

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

ای مه که قد تست فتن زا قیامتی

نی نی زقامت تو قیامت علامتی

بر رخ نمانده باز چو باب سلامتی

بازم مجو بسجن سکندر اقامتی

هل خیمه را فرود و بکش رخش زیر زین

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت عیدنوروز و منقبت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید

 

چو نوروز کاوه سان علم برکتف نهاد

سربیور است دی ز تاج و تن او فتاد

فریدون فرودین برآمد بتخت شاد

در و دشت جست زیب چو او رنگ کیقباد

شخ و شاخ یافت لعل چو اکلیل بهمسنی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۵ - وله

 

از بیم آصف ای تتری ترک نوشخند

چندی دراصفهان نفکندی بکس کمند

نز زنده رود کشته بدت تا بهیرمند

نه ازهری زدی علم جور تا هرند

حالی به ری شد آصف و قم ای شه خجند

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

چشمت به تیر غمزه دلم را نشانه کرد

این لطف هم که کرد بمستی بهانه کرد

زاهد حدیث حور کند ای پسر می آر

مردانگی نداشت خیالی زنانه کرد

از پیر میفروش کرامت عجب مدار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

تسکین خاطر آورد آن روی مهوشم

یاللعجب که جوش برد از دل آتشم

گر ابروی کمان تو سازد هزار صید

گو یدکه کم نگشته خدنگی زترکشم

قدت بناز دل برد و رخ بعشوه جان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

ایشاه شه نژاد که چرخ مجدری

در بزم برکف خدمت باد بیزن است

حال مراکه دیدی و دانی که روز و شب

درآتش تبم چو حدوی تو مسکن است

اینک قوافل از پی هم سوی ملک یزد

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode