گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای نام دلگشای تو عنوان کارها

خاک در تو، آب رخ اعتبارها

خورشید و مه دو قطره باران فیض تو

مدی ز جنبش قلمت روزگارها

باشد شفق ز بیم تو هر شام بر فلک

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

نتوان به پند کرد نکو بدسرشت را

صیقل گری نمیکند آیینه خشت را

مال جهان جهنم نقدیست ای فقیر

بشناس قدر مفلسی چون بهشت را

باشد به تیره روزی خویشم امیدها

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را

دست نوازشیست بسر روزگار را

از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب

هر موج گشته شاخ گلی جویبار را

تا جای واکنند کنون بهر گل زدن

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

عینک شود چو شیشه دل عقل پیر را

بیند به یک قماش پلاس و حریر را

کشتی نشین فقر در این بحر فتنه خیز

نیکو گرفته دامن موج حصیر را

جاهل کند بکوکب اقبال خویش ناز

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

خواهد گشود عقده دلهای ریش را

در شانه دیده زلف تو احوال خویش را

راضی به کم نگشته پی بیش میدود

نشناخته است خواجه زجدوار نیش را

بر قامت حیات لباس جوانیت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

در دیده تاب نیست دگر طفل اشک را

یاد تو کرده شوخ مگر طفل اشک را

غافل نمیشود نفسی از مکیدنش

پستان مادر است جگر طفل اشک را

در کوچه نشاط مبادا که گم شود

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

از بسکه سست گشته تن مبتلا مرا

سازد هوای چشم زدن توتیا مرا

تا رو نهد به پای تو، قالب تهی کند

رشک است بر سعادت آن نقش پا مرا

تا دل بیاد آن گل رخسار بسته ام

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

زان لعل لب سخن شده رنگین ز بس مرا

در سینه چون خراش نماید نفس مرا

صید غزال فرصتم از دست رفت، حیف!

طول امل کشیده چو سگ در مرس مرا!

گمگشتگی به منزل مقصد، رهیست راست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

در وحشت دو کون بجو آن یگانه را

بر روی دل ببند در فکر خانه را

چشم از جهان بپوش و، دگر بیش از این مبین

چین جبین پست و بلند زمانه را

خواهی که سرفراز شوی، خاکسار باش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

منزل کناره کرده، ز راه عبور ما

صحرا به تنگ آمده از دست شور ما

از بس نمانده است ز ما هیچ در میان

یاران کنند غیبت ما در حضور ما

اشکم بدیده از دل پرسوز چون رسد؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

بالید از رخ تو دل پر ملال ما

از آفتاب به در شد آخر هلال ما

ما ریشه در زمین قناعت دوانده ایم

چون شمع آب میخورد از خود نهال ما

بر چهره شکسته ما، رنگ تهمت است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

سامان حرف و صوت ندارد بیان ما

فردیست از کتاب خموشی زبان ما

مد نگاه عجز بود رمح جانستان!

کی میبرند صرفه ز ما دشمنان ما

از ما شکستگان به حذر باش، زانکه ما

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

سرکرد وصف خوبی رویت، زبان ما

بگرفت خوبی تو، سخن از دهان ما

گر پادشاهی همه عالم بما دهند

غیر از غم تو هیچ نباشد از آن ما

چون ایمن از حمایت گردون شود کسی؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای بار داده کعبه کویت به راه‌ها

گستاخ بارگاه قبول تو آه‌ها

بر دامن امید تو، دست دعا دراز

بر آستان عفو تو روی گناه‌ها

رگ‌ها که در تن است، حقیقت‌شناس را

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

اوراق روز و شب همه طی شد به صد شتاب

حرفی نخواهد چشم شعورت ازین کتاب

برعارضت نه موی سفید است هر طرف

سیلاب عمر کف بلب آورده از شتاب

از دست رفت عمر و، نشد فکر توشه یی

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

برخاست چون شباب و، بجایش نشست شیب

شد جانشین بر هنر ما، هزار عیب

از موج حادثات، کمندیست هر طرف

دزدد از آن محیط ز گرداب سر بجیب

این زندگی مد شهابی نبود بیش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

در عهد ماست بسکه دل شادمان غریب

از گل تبسم است درین گلستان غریب

هر سو دود، نبیند یک طبع آشنا

کافر مباد همچو سخن در جهان غریب

یک تن نیافتیم که فهمد زبان ما

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

در چنگ خصم پاک گهر ایمن از بلاست

چون دانه شرار که در سنگ آسیاست

آن را که پادشاهی درویشی آرزوست

بر فرق او کلاه نمد سایه هماست

جز خویش را کسی بنظر در نیاورد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

دور از تو، همدمم غم و اندوه و محنت است

در دیده ام سواد وطن، شام غربت است

در دوزخم، بجرم جدایی ز خدمتت

برمن شب فراق تو، روز قیامت است

بی هم زسنگ تفرقه یی تا نگشته اید

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

جمشید کو؟ سکندر گیتی ستان کجاست؟

آن حشمت و جلال ملوک کیان کجاست؟

تاج قباد و، تخت فریدون، نگین جم

طبل سکندر و، علم کاویان کجاست؟

هر میل چل منار زبانیست در خروش

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode