گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

دارد ز غمزه حجت قاطع حبیب ما

بیعت به ذوالفقار ستاند خطیب ما

یک بانگ ذوق گرمی ما را کفایت است

حاجت به تازیانه ندارد ادیب ما

روزی که رخ نمود به ما کار داشت عشق

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

کردم ز شکوه منع دل زار خویش را

انداختم به روز جزا کار خویش را

وقت نظاره بت پرهیزکار خوش

شویم به گریه دیده خون بار خویش را

جرم منست پیش تو گر قدر من کم است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای از کرم نریخته خون سبیل را

وز لطف عید کرده عزای خلیل را

در ملک مصر یوسف کنعان به یاد تو

دریای نیل ساخته چشم کحیل را

گویی به غیر واسطه در گوش خاکیی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

در خور اگر نییم می لعل فام را

ای کاش تر کنند به بویی مشام را

بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند

زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را

بر بام ما دریغ نپایید هفته یی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

ساقی بشو دورنگی امید و بیم را

بنما به ما حقیقت رنگ قدیم را

حرف فریب آدم و ابلیس تا به چند

چندی بگو ترانه نقل و ندیم را

از ساغر درست خودم بخش جرعه ای

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

پروانه ایم و شعله بود آشیان ما

آب از شرار اشک خورد گلستان ما

موریم و در گذار شکر اوفتاده ایم

در راه پایمال شود کاروان ما

تا با نصیب ساخته اند از حلاوتی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

امشب خوش آشناست به رویش نگاه ما

گویا حجاب سوخته از برق آه ما

از بس که می شدیم به حسرت جدا ازو

خون می چکید روز وداع از نگاه ما

شغل محبت است که مانع ز طاعت است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

هرگه رقم کنم به تو عذر گناه را

ریزم چو خامه از مژه خون سیاه را

شاید که شرم ذلت ما را گران خرند

آن جا که خرمنی است بها برگ کاه را

مطرب ره سماع به آهنگ می زند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از چاه غبغبش به درآورده ماه را

بر ماه، عقرب سیهش بسته راه را

عابد که بیندش به درآید ز خانقاه

سلطان که یابدش بگذارد سپاه را

گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

از کف نمی دهد دل آسان ربوده را

دیدیم زور بازوی ناآزموده را

من در پی رهایی و او هر دم از فریب

بر سر گره زند گره ناگشوده را

دل در امید مرهم و این آهوان مست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

هر روز جویم آب رخ روز رفته را

گویم به فخر ننگ ز مردم نهفته را

لب بستم از سخن که درین مجمع نفاق

به یافتم ز گفته حدیث نگفته را

هرگز شب امید به دوران من ندید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

چون غنچه دل مبند و چو بو بر هوا متاب

بر گل سوار باش و عنان از صبا متاب

آمیزش از صلاح دو یک دل به هم رسد

جایی که تار میل نباشد دو تا متاب

هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

می باش و از مزاج حریفان نشان طلب

با طبع هر که راست نیابی کران طلب

چون ره بری به صحبت نیکان گران مباش

جایت اگر به صدر دهند آستان طلب

مهمان گنج باش و قناعت به خاک کن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

امروز آنچه تاج سر ماست دست ماست

سرمایه درستی ما در شکست ماست

نادان بر آبگینه ما سنگ می زند

گر هوشمندیی به کسی هست مست ماست

سر می کنیم درسرپیمان خویشتن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

در شهر ما به دولت عشق احتیاج نیست

در هیچ گوشه نیست که صد تخت و تاج نیست

چشم تری به چین جبین می توان فروخت

کار وفا هنوز چنان بی رواج نیست

خاطر به خنده گل و مل وانمی شود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

یک آه گرم صیقل زنگار عالمست

موقوف لب گشادن ما کار عالمست

مشاطه فراق تو بر چهره ام نوشت

خونابه ای که گونه رخسار عالمست

خودرایی خیال تو از دیده ام رماند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

هرکس شهید آن مژه های درازنیست

در شرع بر جنازه آن کس نماز نیست

محمود را گرچه جهان زیر خاتمست

جایی بهش ز گوشه چشم ایاز نیست

شه را چو پرده از رخ شاهد برافکنند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بی عشق عقل را هنری در دماغ نیست

بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست

هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد

آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست

طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

در خون دیده گشته تنم بسمل تو نیست

زین مرحمت ملاف که کار دل تو نیست

از آبگینه حوصله ما تنک تر است

صبر از دلی طلب که درو منزل تو نیست

گویا دوانده ریشه نهال محبتم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode